کرامت علی به شیخ ابوالقاسم قمی

شیخ ابوالقاسم قمی این داستان را درباره دوران طلبگی خود نقل فرموده است:
در یکی از سال‏های تحصیلی که چند ماه، گوشت نخورده بودم، از کنار حجره طلبه‏ای رد می‏شدم در حالی که او آبگوشت را از دیزی به داخل کاسه می‏ریخت و بوی آبگوشت که در فضا پیچیده بود، پای مرا سست کرد. طلبه متوجه شد و به من تعارف کرد. قبول نکردم و گفتم: نه، من نهار خورده‏ام، چون قبلاً با مقداری تربچه خود را سیر کرده بودم.
یکی از عادات من این بود که نماز شب را در حرم علی(ع) بخوانم. آن شب وقتی به حرم حضرت امیر(ع) مشرف شدم، دیدم یکی از صوفی‏های بکتاشی در حرم، حجره‏ای گرفته و در بالای کفشداری مشغول مناجات است. من بعد از نماز شب به حضرت امیر(ع) متوسل شدم که: یا علی! تو نزد خدا واسطه شو، شاید ماهی یک بار گوشت نصیب ما بشود. در همین موقع شنیدم که آن صوفی در مناجات خود می‏گفت: خدایا! مرا با ذوالنورین (عثمان) محشور کن! من ناخودآگاه گفتم: آمین!
در این موقع یکی از خدمه حرم به من گفت: فرار کن که اگر این مرد تو را بگیرد، پدرت را در می‏آورد.
من اول خواستم فرار کنم، ولی بعد گفتم: کجا از حرم حضرت امیر(ع) مطمئن‏تر، و با خود گفتم: همین جا می‏مانم تا ببینم چه می‏شود. در این هنگام آن صوفی به من رسید و گفت: تو بودی آمین گفتی! گفتم: آری! گفت: به راستی مؤمن هستی که در غیاب برادر دینی به او دعا کردی. بعد در ضمن دست دادن، یک لیره به من داد. بدین ترتیب، حضرت امیر(ع) به دست آن صوفی حاجت مرا روا ساخت.(304)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 13 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0