مدح علی
مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی (ره) چنین نقل کرده است:
مرحوم پدرم - رحمةالله علیه - نقل میفرمودند: درویشی میگفت من کوچک ابدال درویشی بودم و به جز من چند درویش دیگر در تحت تربیت او بودند. هر روز یک نفر از ما برای پرسه زدن به بازار میرفت و به محض آن که به قدر خرج خانقاه تحصیل میشد، بازمیگشت. بیشتر اوقات مدح حضرت امیرالمؤمنین(ع) و ائمه معصومین - علیهم السلام - را میخواندیم، تا این که دست جمعی به عراق مسافرتی کردیم و وارد بغداد شدیم. آن روز نوبت پرسه زدن با من بود که از همه هم جوانتر بودم. مرشد مرا خواست و گفت: پسر! اینجا بغداد است و همه مردم آن اهل تسنن میباشند. حال که باید بروی مواظب باش که مدح علی(ع) را نخوانی. چون ممکن است خوشآیند بعضی از عوام اهل سنت نباشد. در عوض غزل از سعدی و حافظ بخوان.
گفتم: اطاعت میکنم و رفتم. ولی وقتی وارد بازار شدم، هر چه به حافظهام فشار آوردم جز مدح مولا(ع) همه اشعار از خاطرم محو شده بود و چون میبایستی پرسه بزنم و خرج خانقاه را تأمین کنم، اضطراراً شروع کردم به خواندن مدح مولا(ع). بازار بغداد طویل است. پس از چند قدم شخصی درشت اندام، که ظاهرش پیدا بود فرد باشخصیتی است، از روی مسندی که نشسته بود برخاست و نزد من آمد و پولی در کشکول من انداخت. کسبه بازار هم ظاهراً به تبعیت او از دکانهای خود بیرون آمدند و نیازی به کشکول انداختند. آن شخص دستور داد گماشتگان او، چهارپایهای را که رویش نشسته بود، دورتر از محل اول (سر راه من) گذاشتند. مجدداً که به او رسیدم، از جای برخاست و سکهای در کشکول انداختند. این عمل مکرراً انجام شد تا آن که بازار بغداد را طی کردم، در حالی که کشکول من از سکه پر شده بود. همین که بازار بغداد به انتها رسید، شخص مزبور نزد من آمد و دست مرا گرفت و به طرف پشت بازار کشید و به گماشتگان خود امر کرد که نزدیک نشوند. یقین کردم که میخواهد پول را از من بگیرد و شاید خود مرا هم در شط بیندازد. قدرت دفاع نداشتم، لذا تسلیم شدم و دنبالش رفتم. قدری که دور شدیم، در خلوت از من پرسید: پسر! میدانی اینجا کجاست؟ گفتم: اینجا بغداد است. گفت: میدانی که دوستداران علی(ع) در اینجا بسیار اندکاند؟ گفتم: بلی میدانم. گفت: پس چرا مدح علی(ع) را میخوانی؟ گفتم: مرشدم نیز به من توصیه کرده بود که فقط غزل حافظ و سعدی را بخوانم، ولی به بازار که رسیدم، هر چه غزل به یاد داشتم از خاطرم محو شد. اجباراً مداحی شاه مردان را شروع کردم.
گفت: پس بدان که من نیز سنی هستم، ولی سال گذشته قضیهای برای من اتفاق افتاد. مادیانی دارم که بسیار مورد علاقه من است و هر روز صبح خودم به لب شط میآورم و آبش میدهم. روزی در ایام عید، مادیان را بر لب شط آوردم. داخل شط شد، قدری که جلو رفت، ناگاه موجی آمد و مادیان را ربود و به داخل شط برد، به طوری که از چشم من پنهان شد. من از شدت علاقه به مادیان با جریان آب به طول شط میدویدم و خلیفه اول را صدا میکردم و از او استعانت میطلبیدم، نتیجه نگرفتم. به دومی متوسل شدم، باز نتیجه نگرفتم. به سومی متوسل شدم، این بار هم نتیجه نگرفتم. اضطراراً فریاد کردم: یا امام علی! یا امام علی!... چند مرتبه که تکرار کردم، ناگاه از دور دیدم شخصی از میان آب سر بیرون آورد و در حالی که افسار مادیان در دست او بود، از شط خارج شد و به سوی من آمد. پیش خود گفتم: او یا ملک است یا جن، و الا اگر بشر باشد وسط شط و زیر آب چه میکند؟ تا این که به هم رسیدیم. گفت: مادیان خود را بگیر. عرض کردم: شما ملک هستید یا جن؟ فرمود: ای کورباطن! که را صدا کردی؟ گفتم امام علی(ع) را. فرمود: من امام علی هستم. بعد فرمود: تو به ما ایمان نمیآوردی، ولی هر جا دوستان مرا دیدی، به آنها محبت کن. آنگاه آن شخص پس از نقل سرگذشت دست در جیب کرد و چند سکه طلا به من داد و گفت: این برای اطاعت از امر حضرت امام علی(ع) است، ولی از حالا به بعد در بغداد مدح مخوان که ممکن است برای تو اسباب زحمت شود. بله، حضرت به آن شخص فرمودند: ای کور باطن! تو به ما ایمان نمیآوری. اشاره به آن است که ولایت حضرت اکتسابی نیست، بلکه اعطایی است، همانند بینایی چشم، اگر کسی کور به دنیا آمد، نباید او را سرزنش کرد.
در کتاب بشارة المصطفی از عقبه بن عامر نقل شده که گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که به علی(ع) فرمود: هیچ کس را در مورد محبت خودت نباید ملامت کنی، زیرا محبت تو مخزون تحت عرش است. چنین نیست که هر کس بخواهد، بتواند به آن دست یابد. این محبت، از آسمان و به اندازه نازل میگردد و در حقیقت، فضل خداوند است که به هر که خواهد، مرحمت کند.
از ابن ناجیه، آزاد شده امهانی، نقل است که گفت: نزد علی(ع) بودم، ناگهان مردی از سفر به خدمتش آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من از شهری نزد تو آمدهام که در آن هیچ دوستداری از تو دیده نمیشد. حضرت فرمود: از کجا آمدهای؟ گفت: از بصره.
امام علی(ع) فرمود: آنها هم اگر میتوانستند، دوست داشتند که دوستدار من باشند. امام من و شیعیان من تا روز قیامت در میثاق خداییم، نه یک نفر به ما افزوده میشود و نه یک نفر کم خواهد شد.(366)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 13 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
