وصی محمد
امیر مؤمنان حضرت علی(ع) در سفری با یکی از یهودیان خیبر، هم سفر گردید، با هم حرکت کردند تا به رودخانهای که عرض طولانی داشت و آب در آن بود رسیدند، در آن جا پل یا وسیله دیگری نبود، که به آن طرف رودخانه بروند، با توجه به این که، یهودی، علی(ع) را نمیشناخت.
یهودی آهسته دعایی خواند و بر روی آب به راه افتاد، بی آن که غرق شود، خود را به آن سوی رودخانه رساند.
سپس رو به علی(ع) کرد و گفت: لو عرفت کما عرفت لجزت کما جزت:اگر آن چه را من میدانم تو میدانستی (آن را میگفتی) و همانند من از روی آب به این طرف میآمدی، بی آن که غرق شوی.
علی(ع) فرمود: ای یهودی همان جا توقف کن، تا من نیز بیایم.
حضرت علی(ع) متوجه خدا شد، و به اذن پروردگار از روی آب قدم برداشت، و خود را به آن سوی رودخانه رساند.
یهودی تعجب کرد و به دست و پای علی(ع) (که آن حضرت را نمیشناخت) افتاد و عرض کرد: ای جوان! چه گفتی که آب در زیر پای تو مانند سنگ سخت شد و از روی آن به این طرف آمدی؟!
امام علی(ع) به او فرمود: تو چه گفتی که بر آب قدم نهادی و رد شدی؟
یهودی گفت: من خدا را به وصی اعظم محمد (ص) خواندم، خداوند به من لطف کرد، و از روی آب گذشتم.
حضرت علی(ع) فرمود:آن وصی محمد(ص) من هستم.
یهودی گفت:به راستی که حق میگویی، آن گاه قبول اسلام کرد و در حضور علی(ع) به افتخار اسلام نایل آمد.(79)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 13 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
