مصایب امام علی ، اقرار عمر و خلافت علی
ابن عباس که خدای از او خشنود باد! در آغاز خلافت عمر پیش او رفتم، برای او روی سبدی که از برگ خرما بافته شده بود یک صاع خرما ریخته و آورده بودند. او مرا به خوردن از آن خرما دعوت کرد. من فقط یک خرما خوردم، عمر شروع به خوردن کرد و تمام آن خرما را خورد. آن گاه از ظرفی سفالی که کنارش بود آب آشامید و بر تشکچهای که برایش گسترده بودند به پشت خوابید و حمد و سپاس خدا را گفت و چند بار تکرار کرد.
آن گاه به من گفت: ای عبدالله از کجا میآیی؟
گفتم: از مسجد.
گفت: پسر عمویت را در چه حالی رها کردی؟
پنداشتم منظورش عبدالله بن جعفر است. گفتم: در حالی که با هم سن و سالهای خودش بازی میکرد.
گفت: منظورم او نیست بلکه مقصودم سالار و بزرگ شما اهل بیت است.
گفتم: او را در حالی رها کردم که با سطل بر نخلهای فلان کس آب میداد و در همان حال قرآن تلاوت میکرد.
گفت: ای عبدالله، خون شتران تنومند قربانی بر گردن تو باشد اگر پاسخ سؤالی راکه از تو میپرسم از من پوشیده داری؛ آیا هنوز در دل او چیزی از مسئله خلافت باقی مانده است؟
گفتم: آری.
گفت: آیا میپندارد که پیامبر (ص) به خلافت او نص و تصریح فرموده است؟
گفتم: آری و این مطلب را هم برای تو میافزایم که از پدرم درباره آن چه علی(ع) آن را ادعا میکند پرسیدم.
گفت: راست میگوید.
عمر گفت: آری، پیامبر(ص) در مورد خلافت او سختی فرمود ولی نه آن گونه که حجتی را ثابت کند و عذری باقی نگذارد(!) آری، زمانی در آن چاره اندیشی میفرمود، البته پیامبر در بیماری خود میخواست به نام او تصریح فرماید و من برای محبت و حفظ اسلام(!) از آن کار جلوگیری کردم و سوگند به خدای این خانه که قریش هرگز گرد علی جمع نمیشدند و اگر علی خلیفه میشد، عرب از همه سو بر او هجوم میآورد و پیمان میگسست، پیامبر (ص) فهمید که من از آنچه در دل دارد آگاهم و از اظهار آن خودداری کرد و خداوند هم جز از امضای آنچه که مقدر و محتوم بود خودداری فرمود.(192)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
