مصایب امام علی ، بیان فجایع از زبان عمر
عمر بن خطاب، نامهای برای معاویه نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجرای بیعت و سوزاندن در خانه) چنین آمده است. ... به خانه علی (ع) رفتم با مشورت قبلی که در مورد اخراج او از خانه (باقوم) کرده بودم، فضّه (کنیز خانه علی) بیرون آمد، به او گفتم: به علی بگو بیرون آید و با ابوبکر بیعت کند، زیرا همه مسلمین با او بیعت کردهاند.
فضه گفت: امیرمؤمنان علی (ع) مشغول (جمعآوری قرآن) است، گفتم؛ این حرفها را کنار بگذار، به علی (ع) بگو بیرون بیاید، و گرنه ما وارد خانه میشویم، و او را به اجبار، بیرون میآوریم. در این هنگام فاطمه (س) بیرون آمد و پشت در ایستاد و گفت: ای گمراهان دروغگو، چه میگویید و از ما چه میخواهید؟!
گفتم: ای فاطمه!، گفت: چه میخواهی ای عمر!
گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای جواب، به این جا فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟!
فاطمه (س) به من گفت:
طغیانک یا عمر! اخرجنی، و الزمک الحجة و کلّ ضالّ غوّی.
«طغیان و تعدّی تو بود که مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو تمام کرد و همچنین حجت را بر هر گمراه منحرف، کامل نمود.
گفتم: این حرفهای بیهوده و زنانه را کنار بگذار و به علی (ع) بگو از خانه بیرون آید.
گفت: لا حب و لا کرامة... دوستی و کرامت، لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان میترسانی ای عمر! بدان که حزب شیطان ضعیف و ناتوان است.
گفتم: اگر علی (ع) از خانه بیرون نیاید، هیزم فراوانی به این جا بیاورم، و آتشی برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا این که علی (ع) را برای بیعت به سوی مسجد میکشانم، آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن ولید گفتم: تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه(س) گفتم: خانه را به آتش میکشم.
گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن رسول خدا (ص) و ای دشمن امیرمؤمنان! و هماندم دو دستش را از در بیرون آورد که مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم، و با تازیانهام بر دستهای او زدم، تا در راه رها کند از شدت درد تازیانه، ناله کرد و گریست، گریه و نالهاش آنچنان جانسوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف شوم و بر گردم، به یاد کینههای علی (ع) و حرص او در ریختن خون بزرگان (مشرک) قریش افتادم و... با پای خودم لگد بر در زدم، ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی که لگد بر در زدم صدای ناله فاطمه (س) را شنیدم، که گمان کردم این ناله مدینه را زیرورو نمود، در آن حال، فاطمه (س) میگفت:
یا ابتاه! یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک و ابنتک، آه یا فضة فخذینی فقد و اللّه قتل ما فی احشایی من حمل:
ای پدر جان! ای رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار میشود، آه! ای فضه! بیا و مرا دریاب، که سوگند به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد!
من دریافتم که فاطمه (س) بر اثر درد شدید مخاض، به دیوار (پشت در) تکیه داده است، در خانه را با شدّت فشار دادم، در باز شد، وقتی که وارد خانه شدم، فاطمه (س) با همان حال، روبه روی من ایستاد، ولی شدت خشم من، مرا به گونهای کرده بود که گویی پردهای در برابر چشمم افتاده است، چنان سیلی روی روپوش به صورت فاطمه (س) زدم که به زمین افتاد.(106)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
