مصایب امام علی‏ ، تازیانه زدن زهرا

فاطمه (س) به میان جمعیت آمد و بین آنها و علی (ع) قرار گرفت، و فرمود: سوگند به خدا نمی‏گذارم پسر عمویم را از روی ظلم به سوی مسجد بکشید، وای بر شما چقدر زود به خدا و رسولش خیانت نمودید، و به خانواده‏اش ستم کردید، با این که رسول خدا (ص) پیروی از ما و دوستی با ما را به شما سفارش کرده بود و فرموده بود که در امور خاندان من تمسک کنید، و خداوند فرمود:
قل لا اسئکم علیه اجراً الا المودة فی القربی.
ای پیامبر! به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمی‏خواهم جز این که با خویشان من دوستی نمایید(135)
روایت کننده می‏گوید: این گفتار فاطمه (س) باعث شد که بسیاری از مردم متفرق شدند، عمر با جمعی در آنجا ماندند، عمر به پسر عمویش قنفذ گفت: با تازیانه فاطمه (س) را بزن.
قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوی حضرت زهرا (س) زد که آثار آن در بدن زهرا (س) پدیدار شد و همین ضربت قوی‏ترین اثر را در سقط جنین آن حضرت نمود، که پیامبر (ص) آن جنین را محسن نامیده بود، آن قوم، امیرمؤمنان علی (ع) را کشان کشان به سوی مسجد بردند، و در برابر ابوبکر قرار دادند، در همین هنگام فاطمه (س) سراسیمه به مسجد آمد، تا علی (ع) را از دست آنها بگیرد و نجات دهد، ولی نتوانست، از آنجا به سوی قبر پدرش رفت، و با سوز دل جانکاه گریه کرد و این اشعار را می‏خواند:
نفسی علی ز فراتها محبوسة - یا لیتها خرجت مع الزفرات‏
لا خیر بعدک فی الحیاة و انما - ابکی مخافة ان تطول حیاتی‏
پدر جان! جانم با آن همه اندوه و غصه در سینه‏ام حبس شده است، ای کاش با همان اندوه‏ها از بدنم خارج می‏شد.
پدر جان! بعد از تو هیچ خیر و نیکی در زندگی نیست، گریه می‏کنم از بیم آن که (مبادا) بعد از تو زیاد زنده بمانم.
سپس فرمود:
پدر جان! دریغ و آه از فراق تو، و ای فغان از جدایی حبیب تو ابوالحسن امیرمؤمنان؛ پدر دو سبط تو حسن و حسین (ع)، آن کس که تو او را در کودکی تربیت کردی، و وقتی که بزرگ شد، او را برادر خود خواندی، و او بزرگترین دوستان و محبوب‏ترین اصحاب تو در حضورت بود، او که از همه در قبول اسلام پیشی گرفت، و به سوی تو هجرت کرد، ای پدر بزرگوار و ای بهترین خلایق!
فها هو یساق فی الاسر کما یقاد البعیر.
اکنون او را اسیر گونه می‏کشند، چنان که شتر را می‏کشند.
سپس ناله جانسوزی از دل داغدارش برکشید و گفت:
وا محمده! وا حبیباه! وا اباه! وا اباالقاسماه! وا احمداه، وا قلة ناصراه وا غوثاه، وا صول کربتاه، وا حزناه، وا مصیبتاه! وا سوء صباحاه
فریاد، یا محمد! فریاد ای دوست، ای پدر، ای ابولقاسم، ای احمد، آه و فغان از کمی یاور!، و مصیبت و اندوه بسیار، و آه از این روزگار تلخ .
فاطمه (س) بعد از این گفتار، صیحه زد و بی‏هوش به روی زمین افتاد مردم از گریه او گریستند و صدا به ناله بلند کردند، و مسجد پیامبر (ص) ماتم سرا گردید.
سپس علی (ع) را در پیش ابوبکر متوقف ساختند، و به او گفتند: دستت را دراز کرده و بیعت کن
حضرت علی (ع) فرمود: سوگند به خدا بیعت نمی‏کنم، زیرا بیعت من به گردن شما ثابت است (شما با من در غدیر خم بیعت کردید و باید بر آن وفادار بمانید.)(136)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0