مصایب امام علی‏ ، چگونگی زیارت مرقد علی

عبدالله حازم گوید: روزی همراه هارون الرشید به عنوان شکار از کوفه خارج شدیم به غریین و ثویه رسیده چند آهو دیدیم، بازها و سگ‏ها را به طرف آنها فرستادیم به اندازه یک ساعت آنها را دنبال کردند آخرالامر حیوانات بی چاره شده خود را در پناه پشته در آورده بازها به طرفی رفته و سگ‏های شکاری به جانب ما آمدند. هارون از این پیشآمد به شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زیر آمدند دو مرتبه بازها و سگ‏ها بدان‏ها حمله کردند باز آنها که خود را بیچاره دیدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همین عمل مکرر شد و آن روز از شکار باز ماندند.
هارون دستور داد: بروید در این نزدیکی هر که را ملاقات کردید به حضور من بیاورید تا ما را از این قضیه مطلع گرداند. پیرمردی از مردم بنی اسد را حاضر کردند، هارون پرسید: این پشته و قضیه آن را کاملاً بیان کن و ما را از پیشآمدی که دیده‏ایم اطلاع بده.
پاسخ داد: اگر مرا امان دهی حقیقت آن را برای تو شرح خواهم داد.
هارون گفت: با خدا پیمان بستم که اگر حقیقت را بگویی به تو آسیبی نرسانم.
گفت: پدرم از پدرانش نقل می‏کرده که در زیر این پشته مرقد مطهر امیرالمؤمنین (ع) است و آن را خدای متعال حرم امن خود قرار داده و هر کس بدان جا پناهنده شود از هر آسیب و گزندی در امان است.
هارون از شنیدن این حقیقت به خود آمده پیاده شد، وضو گرفته در کنار آن پشته نماز گزارد، صورت به خاک مالید و گریست و از آن جا باز گشتیم.
محمد بن عایشه می‏گوید: حکایت را به طوری که نقل کردم از عبدالله حازم شنیدم لیکن قلب من آن را نمی‏پذیرفت و افسانه می‏پنداشت تا سالی که به حج بیت الله مشرف شدم در آن جا با ساربان ملاقات کرده پس از طواف در گوشه‏ای نشستیم، از همه جا سخن می‏گفتیم تا گفتگوی ما بدین جا رسید که شبی از شب‏ها از مکه برگشته و در کوفه توقف کردیم.
هارون به من گفت: ای یاسر به عیسی بن جعفر بگو سوار شود، بالاخره همه سوار شدیم تا به غریین رسیدیم چون بدان جا وارد شدیم عیسی خوابید، لیکن هارون به طرف پشته آمده شروع کرد به نماز خواندن هر دو رکعت نمازی را که سلام می‏داد دعا می‏کرد و می‏گریست و صورت بر آن پشته می‏مالید و می‏گفت:
ای پسر عم سوگند به خدا بزرگی و فضیلت تو را می‏شناسم و متوجهم که تو از همه مقدم‏تر به شرف اسلام مشرف شدی و من به این مقامی که نایل گردیده‏ام به برکت توست، لیکن فرزندان تو مرا آزار می‏دهند و بر من خروج می‏نمایند، آن گاه حرکت کرده مشغول نماز شد چون از نماز فارغ شد همین سخن را تکرار کرده و می‏نگریست و با این حال تا وقت سحر به سر برد در آن هنگام دستور داد تا عیسی را بیدار کنم. چون عیسی بیدار شد، به او گفت: برخیز کنار قبر پسر عمت نماز بخوان. پرسید: قبر کدام پسر عمم است؟
گفت: قبر علی بن ابی طالب (ع) است.
عیسی هم وضو گرفت و به نماز مشغول شد و پیوسته نماز خواندند تا سپیده صبح دمید. پیش آمده گفتم: بامداد ظاهر شد. آن گاه به طرف کوفه بازگشتم.(449)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0