مصایب امام علی ، صاعقهای از فرمان خدا
زبیر بن عوام پسر عمه رسول خدا (ص) بود زیرا مادرش صفیه دختر عبدالمطلب، عمه پیامبر (ص) بود، و از طرفی زبیر برادرزاده خدیجه (س) بود زیرا عوام برادر خدیجه بود.
زبیر بیست فرزند داشت، معروفترین و بزرگترین آنها عبدالله بن زبیر بود که در سال 64 هجری در مکه ادعای خلافت کرد، سرانجام در سال 73 هجری در مکه توسط سپاه عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) محاصره شد و به هلاکت رسید، او گرچه با بنی امیه دشمن بود و با آنها میجنگید ولی با علی (ع) و آل علی (ع) نیز دشمنی میکرد، تا آن جا که امام علی (ع) او را مشئوم (بدسرشت) خواند و فرمود:
مازال الزبیر رجلاً منا اهل البیت حتی نشأ ابنه المشئوم، عبدالله.
زبیر همواره مردی از اهل بیت (ع) بود تا آن هنگام که پسر ناشایستهاش عبدالله، بزرگ شد.(233)
روزی عبدالله بن زبیر سخنرانی میکرد، در ضمن سخنرانی از امام علی (ع) بدگویی نمود، این خبر به محمد حنیفه یکی از پسران امام علی (ع) رسید، برخاست و به مجلس سخنرانی او آمد و دید عبدالله روی کرسی خطابه ایستاده و گرم سخن است.
محمد بن حنیفه با فریادهای خود، سخنرانی او را به هم زد و خطاب به مردم گفت:
شاهت الوجوه اینتقص علی و انتم حضوراً...
زشت باد رویهایتان آیا در این مجلس از علی (ع) بدگویی میشود و شما حضور دارید و اعتراض نمیکنید؟.
علی (ع) دست خدا و صاعقهای از فرمان خدا برای سرکوب کافران و منکران بود، او آنها را به خاطر کفرشان کشت، دشمنان با او دشمنی کردند و حسادت ورزیدند و هنوز پسر عمویش رسول خدا (ص) زنده بود، بر ضد او توطئه میکردند، هنگامی که رسول خدا (ص) رحلت کرد، کینههای دشمنان آشکار گردید، بعضی حقش را غصب کردند و بعضی تصمیم به قتل او را گرفتند، و بعضی به او ناروا گفتند و نسبت ناروا به او دادند... سوگند به خدا جز کافری که ناسزاگویی به رسول خدا (ص) را دوست میدارد، به علی (ع) ناسزا نمیگوید، آنان که زمان پیامبر (ص) بودهاند اکنون زندهاند و میدانند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود:
لا یحبک الا مؤمن یبعضک الا منافق
تو را جز مؤمن دوست ندارد و جز منافق دشمن ندارد.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون:
و به زودی آنان که ستم کردند و میدانند که بازگشتشان به کجاست؟. (شعراء / 227) عبدالله بن زبیر که سخنش قطع شده بود، در این جا بار دیگر به ادامه سخن پرداخت و گفت: در چنین مواردی پسران فاطمه باید سخن بگویند، و دفاع آنها مقبول است ولی محمد حنیفه که از فرزندان فاطمه نیست چه میگوید؟
محمد حنیفه فریاد زد و گفت: ای پسر ام رومان!، چرا من حق سخن ندارم، آیا از نسل فاطمهها جز یک فاطمه (حضرت زهرا (س)) نیستم، و افتخار نام حضرت فاطمه زهرا (س) نصیب من نیز هست زیرا او مادر دو برادرم حسن و حسین (ع) میباشد، اما سایر فاطمهها، بدان که من نواده فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخزوم، جده رسول خدا (ص) هستم، من پسر فاطمه بنت اسد، سرپرست رسول خدا (ص) و قائم مقام مادر رسول خدا (ص) هستم، سوگند به خدا اگر حضرت خدیجه دختر خویلد نبود، من از بنی اسد بن عبدالعزی (که اجداد پدری تو هستند)، کسی را باقی نمیگذاشتم مگر این که استخوانش را خورد میکردم.
سپس محمد حنیفه برخاست و به عنوان اعتراض مجلس سخنرانی عبدالله بن زبیر را ترک کرد.(234)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
