مصایب امام علی ، طرح توطئه برای قتل علی
علامه طبرسی در کتاب احتجاج به نقل از امام صادق(ع) میگوید که امام صادق (ع) فرمود:
ابوبکر پس از احتجاج علی (ع)، از مسجد به سوی خانه خود بازگشت، سپس برای عمر بن خطاب پیام فرستاد و او را طلبید، عمر نزد ابوبکر آمد، و بین ابوبکر و عمر چنین گفتگو شد:
ابوبکر: دیدی که گفتگوی ما با علی (ع) امروز چگونه پایان یافت؟ اگر در روز دیگری با او چنین برخوردی داشته باشیم، مسلماً امور ما متزلزل شده و اساس حکومت ما سست خواهد شد، رأی شما در این خصوص چیست؟
عمر: نظر من این است که دستور قتل او را صادر کنیم.
ابوبکر: چگونه و توسط چه کسی؟
عمر: خالد بن ولید، برای این کار مناسب است.
آن گاه آن دو نفر، به دنبال خالد فرستادند و خالد نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: میخواهیم تو را برای یک امر بزرگ مأمور کنیم!
خالد: احملونی علی ما شئتم و لو علی قتل علی بن ابیطالب: هر چه میخواهید مرا به آن تکلیف کنید، گر چه قتل علی (ع) باشد آمادهام.
ابوبکر و عمر: نظر ما همین است.
خالد: هر گونه که تصویب کنید انجام میدهم، چگونه او را بکشم؟
ابوبکر: در مسجد حاضر شو، و در نماز جماعت کنار علی (ع) بنشین و با او نماز بخوان، وقتی که من (که امام جماعت هستم) سلام آخر نماز را دادم، برخیز و گردن علی (ع) را بزن!
خالد: بسیار خوب، همین کار را انجام میدهم.
اسماء دختر عمیس که همسر ابوبکر بود (و در باطن از دوستان اهل بیت) این سخن را شنید و به کنیز خود گفت: به خانه علی (ع) و فاطمه (س) برو و سلام مرا به آنها برسان و به علی (ع) بگو:
انّ الملا یاتمرون بک لیقتلوک فاخرج انی لک من الناصحین.
این جمعیت برای کشتنت به مشورت نشستهاند، فوراً از شهر خارج شو که من از خیرخواهان توام. (سوره قصص - 20).
امیرمؤمنان به کنیز فرمود: به اسماء بگو: ان الله یحول بینهم و بین ما یریدون: خداوند بین آنها و مقصودشان، مانع میشود. یعنی آنها را بر این کار موفق نخواهد کرد.
سپس علی (ع) از خانه بیرون و به قصد شرکت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست، و خالدین ولید نیز آمد و در حالی که شمشیر همراهش بود در کنار علی (ع) نشست، نماز شروع شد هنگامیکه ابوبکر برای تشهد نماز نشست (گویا نماز صبح بود) از تصمیم خود پشیمان شد و ترسید که فتنه و آشوبی رخ دهد با توجه به شناختی که به علی (ع) در مورد شجاعت و دلاوری او داشت، چنان مضطرب و پریشان شد و حیران بود آیا سلام نماز را بگوید یا نه؟ که مردم گمان کردند او دستخوش سهو و اشتباه شده است، که ناگهان متوجه خالد شد و گفت: لا تفعلن ما امرتک: آنچه را به تو دستور دادم، البته انجام نده. سپس گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امیرمؤمنان علی (ع) به خالد فرمود: چه دستوری به تو داده بود؟ خالد گفت: به من دستور داده بود که گردنت را بزنم.
علی (ع) فرمود: آیا این دستور را اجرا میکردی؟
خالد گفت: سوگند به خدا اگر او قبل از سلام نماز، مرا نهی نمیکرد تو را میکشتم.
در این هنگام علی (ع) تکان سختی به خالد داد، خالد به زمین خورد، مردم اطراف علی (ع) را گرفتند که خالد را رها کند، عمر گفت: به خدای کعبه خالد را میکشد.
مردم به علی (ع) عرض کردند: تو را به صاحب این قبر (پیامبر (ص)) سوگند میدهیم خالد را رها کن، آن گاه حضرت، او را رها کرد.
و از ابوذر غفاری نقل شده که گفت: حضرت علی (ع) گلوی خالد را با دو انگشت اشاره و وسطی، گرفت، آنچنان فشار داد که خالد نعره کشید، مردم ترسیدند و هر کس در فکر خود بود، و در آن هنگام خالد لباس خود را پلید کرد و پاهای خود را به هم میزد و هیچگونه سخنی نمیگفت.
ابوبکر به عمر گفت: این است نتیجه مشورت واژگونهای که با تو کردم، گویی حادثه امروز را میدیدم، و خدا را شکر میکنم که ما را سلامت داشت.
هر کس که نزدیک میشد تا خالد را از چنگ نیرومند علی (ع) نجات دهد، نگاه تند علی (ع) آنچنان او را وحشت زده میکرد که برمیگشت، ابوبکر عمر را نزد عباس (عموی پیامبر (ص)) فرستاد، عباس آمد و شفاعت کرد و علی (ع) را سوگند داد و گفت: تو را به حق این قبر ( اشاره به قبر پیامبر (ص)) و صاحبش و به حق فرزندانت و به مادرشان خالد را رها کن.
آن گاه علی (ع) خالد را رها ساخت.
عباس بین دو چشم علی (ع) را بوسید.
و در روایت دیگر آمده: سپس علی (ع) گریبان عمر را گرفت و فرمود: ای پسر صهاک حبشیه، اگر حکم خدا و عهد پیامبر (ص) نبود، میدانستی که کدام یک از ما ضعیفتر و کمتر بودیم.
حاضران، میانجیگری کردند و عمر را از دست علی (ع) رها ساختند، در این هنگام عباس نزد ابوبکر رفت و گفت: سوگند به خدا اگر علی (ع) را میکشتید، یک نفر از دودمان تیم را نمیگذاشتیم که زنده بماند.(207)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
