مصایب امام علی ، طلب شهادت از خدا
اسماعیل بن عبدالله صلعی، نقل میکند که در همان شب ضربت علی (ع) اتفاق افتاده و خلاصهاش این است که گوید: شبی من برای برخی از کارها بیرون رفتم و مردی را در کنار دریا مشاهده کرم که با دل سوخته و صدایی حزین سر به سجده گذارده و به درگاه خدای تعالی مناجات میکرد و میگفت:
ای نیکو مصاحب، ای خلیفه پیمبر، ای مهربانترین مهربانان، ای آغازگر شگفت آفرین که همانندت چیزی نیست و ای ابدی همیشه آگاه و زندهای که نخواهد مرد، تو هر روز در کاری هستی و تو خلیفه محمد و یاور برتری دهنده اویی، تو را میخوانم که یاری فرمایی وصی و خلیفه محمد و آنکه را که پس از محمد(ص) به عدل و داد قیام کرده، یا با یاری خود به او توجه و عنایت فرما و یا به رحمت و لطف خود او را برگیر و از این جهان ببر! این سخنان را گفت و سپس سر برداشت و قدری نشست و آن گاه برخاسته و روی آب قدم گذاشت و رفت، من از پشت سر او را صدا زده گفتم: خدایت رحمت کند، با من سخن بگوی!
او به من توجه نکرده جز آنکه گفت: راهنما پشت سر توست امر دین خود را از وی بپرس!
پرسیدم: آن راهنما کیست؟
پاسخ داد: او وصی محمد (ص) پس از وی میباشد.
راوی گوید: من از آنجا به سوی کوفه به راه افتادم و نزدیک غروب بود که به سرزمین کوفه رسیدم و نزدیکی حیره توقف کردم و چون شب شد مردی را دیدم که پیش آمد تا به قسمت بلندی از زمین رسید و در آنجا ایستاده و گامهای خود را صاف کرده و مناجاتی طولانی با خدای خود کرد و از جمله سخنانش این بود که میگفت:
...اللهم انی سرت فیهم بما أمرنی رسولک صفیک فظلمونی، و قتلت المنافقین کما أمرتنی فجهلونی، و قد مللتهم و ملونی، و أبغضتهم و أبغضتهم و أبغضونی، و ام تبق خلّة انتظرها الاالمرادی، اللهم فعجل له الشقاء و تغمدنی بالسعادة، اللهم قد وعدنی نبیک أن تتوفانی الیک اذا سئلتک اللهم وقد رغبت الیک فی ذالک.
(بار خدایا من در میان این مردم بر طبق آنچه پیامبر برگزیده تو به من دستور داده بود، رفتار کردم ولی اینان به من ستم کردند و منافقان را همان گونه که دستور دادی به قتل رساندم ولی آنها مرا به جهالت نسبت دادند و هر آینه که دیگر من آنها را خسته کردهام و آنها نیز مرا خسته کردهاند و من آنها را خوش ندارم و آنها نیز مرا مبغوض میدارند و دیگر چیزی که من چشم به راه آن باشم جز (ابن ملجم) مرادی نمانده، پروردگارا پس در شقاوت او تعجیل فرما و وجود مرا به سعادت بپوشان، خدایا پیامبر تو این وعده را به من داده که هر زمان از تو درخواست کنم مرگ مرا برسانی، خدایا من اکنون در این باره راغب و علاقهمندم!)
راوی گوید: سخن او تمام شده به راه افتاد و من به دنبال او رفتم و دیدم داخل منزل شد و من دانستم که او علی بن ابیطالب (ع) بوده. و طولی نکشید که اذان نماز گفتند و امیرالمؤمنین (ع) از خانه بیرون آمد و من نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادم و وارد مسجد شدیم، که ابن ملجم لعنه الله علیه با شمشیر بدان حضرت حمله کرد و آن فاجعه عظمی به وقوع
پیوست(379)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
