مصایب امام علی‏ ، عاقبت ظلم‏

معاویه پس از داوری حکمین، در حالی که علی بن ابی طالب (ع) هنوز زنده بود، بسر بن الرطاة را مأمور بسیج لشکری کرد و به وسیله عمر لشکر فراهم ساخت و ضحاک بن قیس فهری را نیز به لشکر آرایی دیگر برگماشت و به همه این لشکریان فرمان داد که در شهرها هر کس را از شیعه علی بن ابی طالب (ع) و خاندانش یافتند، بکشند و کارگزاران او را به قتل برسانند و حتی از زنان و کودکان نیز دست برندارند.
بسر با این مأموریت به مدینه رسید و گروهی از اصحاب علی (ع) را در آن جا کشت و خانه‏هایشان را ویران کرد. آنگاه به مکه رفت و گروهی از خاندان ابولهب را به قتل رساند. سپس وارد سراة شد و گروهی را هم در آن جا کشت. پس از آن وارد نجران شد و در آن جا عبداللّه بن عبدالمدان حارثی و پسرش را که هر دو از دامادهای بنی عباس و کارگزاران علی (ع) بودند، به قتل رساند. آنگاه به یمن که رسید، عبداللّه بن عباس کارگزار علی (ع) در آنجا نبود. نقل کرده‏اند که از آمدن بسر باخبر شده و رفته بود. بسر ملعون او را نیافت اما دو کودک خردسال وی را گرفت و به دست خود با دشنه‏ای که داشت، سرشان را از بدن جدا کرد، و به حضور معاویه بازگشت.
همین جنایت‏ها را عامر در حق دیگر کسان نیز انجام داد. آنگاه به سوی انبار، به قصد کشتن عامری، رهسپار شد و ابن حسان بکری و مردان و زنان شیعه آن جا را به قتل رساند. به روایت ابوصادقه، لشکریان معاویه به انبار حمله بردند و یکی از کارگزاران علی (ع) به نام حسان بن حسان را به قتل رساندند و شمار زیادی از مردان و زنان را کشتند.
این خبر که به علی (ع) رسید از خانه بیرون آمد و بالای منبر رفت، خدای را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر (ص) درود فرستاد و آنگاه فرمود:
جهاد دری از درهای بهشت است؛ پس هر کس آن را رها کند، خداوند جامه خواری و ذلت بر او می‏پوشاند و مشمول بلایش می‏کند و بر کودکانش اهانت می‏شود و در معرض فرومایگی و پستی قرار می‏گیرد.
من به شما هشدار دادم پیش از آن که آنها به پیکار با شما برخیزند، با آنها بجنگید. و سرانجام هر گروهی که از پیکار با اینان سرباز زد، به ذلت و خواری رسید. شما این مهم را به گردن یکدیگر انداختید و راه پستی را پیش گرفتید و سخن مرا به پشت سر انداختید، تا جایی که حمله‏های پی در پی بر شما کردند. اینک کار به جایی رسیده است که اخو عامر پای به شهر انبار گذاشته و حسان بن حسان کارگزار آنجا را به قتل رسانده و مردان و زنان زیادی را کشته است، و به من خبر داده‏اند که این مرد وارد خانه زن مسلمان و زن ذمی شده و گوشواره‏ها و گردنبند آنها را گرفته و در بازگشت، با چپاول و با دست پر بازگشته، لکن کسی لب به اعتراض نگشوده است. در برابر این ننگ، هرگاه مرد مسلمانی از فرط تأسف و اندوه، قالب تهی کند و بمیرد، نه تنها جای ملامت نیست بلکه شایسته است....
ام حکیم دختر قارط، زن عبداللّه، در کشته شدن دو پسرش آن چنان ناراحت و بیخود شده بود که دیگر گوش به اخبار قتل فرزندانش نمی‏داد و پیوسته در مراسم می‏گردید و درباره آنها این ابیات را زمزمه می‏کرد:
ای کسی که فرزندان مرا دیده‏ای، فرزندانی که همچون دو مروارید برخاسته از صدف بودند، ای کسانی که از دو فرزند من خبر دارید، فرزندانی که گوش و دل من بودند، اینک دلم به تنگ آمده است، ای کسانی که فرزندان دلبند همچون پی و استخوانم را که از من گرفته‏اند، دیده‏اید، اخبار درندگی بسر را به من گفتند، لکن آن را دروغ پنداشتم و باور نکردم. تا بدان جا که مردانی را که بوی شرف به مشامشان رسیده است، دیدم و این سخن را گفتند.
اینک بسر را سزاوار هر نفرینی می‏دانم، و او و همه یارانش تبهکارند. چه کسی این مادر دلداده و سرگشته را به دو فرزندش که چندی است آنها را از دست داده، می‏رساند؟
نقل کرده‏اند حادثه کشتن این دو کودک را به دست بسر که به علی (ع) اطلاع دادند، ناله بلندی سر داد و از خدا خواست که لعنت خود را شامل او کند. او فرمود: خدایا، نعمت دین را از او بگیر و از دنیا مبرش مگر آن که عقل را از او گرفته باشی.
این دعا مستجاب شد، او عقل خود را باخت و پیوسته هذیان می‏گفت و شمشیری چوبین به دست می‏گرفت و خیک دمیده‏ای در جلو داشت که بر آن چندان می‏کوفت که خسته می‏شد.(210)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0