مصایب امام علی ، مظلومیت علی در شورا
ابن ابی الحدید گوید: عمر گفت: ابو طلحه انصاری را فرا خواندند و آمد، عمر گفت: ای ابو طلحه چون از دفن من بازگشتید با پنجاه مرد مسلح از انصار آماده شو و این چند نفر را(196) وادار کن تا هر چه زودتر کار را تمام کنند، و آنان را در خانهای جمع کن و یارانت را بر در خانه بگمار تا آنان به مشورت بپردازند و یک نفر از خود را برگزینند؛ اگر پنج نفر یک رأی دادند و یک نفر دیگر مخالفت کرد گردنش را بزن. و اگر چهار نفر یک رأی دادند و دو تن دیگر مخالفت کردند گردن آن دو را بزن. و اگر سه نفر یک رأی و سه نفر دیگر رای دیگر دادند، رأی آن سه نفری که عبد الرحمن در آنهاست برگزین، و اگر آن سه نفر دیگر بر خلاف آن اصرار کردند گردن آنها را بزن، و اگر سه روز گذشت و بر امری اتفاق نظر نیافتند گردن هر شش نفر را بزن و مسلمانان را به حال خودشان رها کن تا کسی را برای خود برگزینند.(197)
چون عمر دفن شد، ابوطلحه آنها را جمع کرد و خود با پنجاه مرد مسلح از انصار بر در خانه ایستاد. اهل شورا شروع به سخن گفتن کردند و دعوا و ستیزه برخاست. نخستین کاری که طلحه کرد این بود که آنان را شاهد گرفت که حق خود را به عثمان بخشید و به نفع او کنار رفت، زیرا میدانست که مردم او را با علی و عثمان برابر نمیدانند و با وجود آنها خلافت برای او پا نمیگیرد، از این رو خواست با بخشش امری که خود از آن بهرهای نداشت و نمیتوانست بدان دست یابد جانب عثمان را تقویت و جانب علی (ع) را تضعیف کند.
زبیر در معارضه خود گفت: من هم شما را گواه میگیرم که من حق خود را از شورا به علی بخشیدم؛ و او به این علت چنین کرد که دید با بخشیدن طلحه حق خود را به عثمان، علی (ع) تضعیف شد و تنها ماند و تعصب خویشاوندی به او دست داد، زیرا وی پسر عمه امیرمؤمنان (ع) یعنی فرزند صفیه دختر عبدالمطلب بود و ابوطالب دایی وی به شمار میرفت. و دلیل این که طلحه جانب عثمان را گرفت آن بود که میانه خوبی با علی (ع) نداشت، زیرا او از قبیله بنی تیم و پسر عموی ابوبکر بود و در دلهای بنی هاشم داشتند، و این مسأله ریشه در طبیعت بشر دارد به ویژه در سرشت و طبیعت مردم عرب، و تجربه تا به امروز نشان داده است.(198)
با شرایط فوق چهار تن باقی ماندند، سعد بن ابی وقاص گفت: من سهم خودم را از شورا به پسر عمویم عبدالرحمن بخشیدم؛ زیرا هر دو از بنی زهره بودند و نیز سعد میدانست که رأی نمیآورد و حکومت به چنگ وی نمیآید. چون سه تن بیشتر نماند، عبدالرحمن به علی و عثمان گفت: کدام یک از شما خود را از خلافت بیرون میکند و به یکی از دو نفر باقی مانده رأی میدهد؟ هیچ کدام پاسخ ندادند. عبدالرحمن گفت: من هم شما را گواه میگیرم که خود را از خلافت بیرون کردم تا یکی از شما دو نفر را انتخاب کنم. باز آن دو ساکت ماندند. عبدالرحمن رو به علی (ع) کرد و گفت: با تو بیعت میکنم به شرط آن که به کتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره شیخین ابوبکر و عمر رفتار کنی.(199) علی (ع) فرمود: بلکه به کتاب خدا و سنت رسول خدا و نظر خود رفتار میکنم.
عبدالرحمن رو به عثمان نمود و همین پیشنهاد را به وی کرد و عثمان پذیرفت. دوباره پیشنهاد را به علی (ع) تکرار کرد و آن حضرت همان پاسخ داد، عبدالرحمن سه بار این پیشنهاد را تکرار کرد و چون دید که علی (ع) از رأی خود باز نمیگردد و عثمان پاسخ مثبت میدهد با عثمان دست بیعت داد و گفت: سلام بر تو ای امیرمؤمنان.
گویند: علی (ع) به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند، تنها بدین دلیل چنین کردی که همان امیدی را به وی بستهای که رفیقان به دوست خود داشت؛ خداوند میان شما اختلاف افکند و به شومی عطر منشم دچارتان کند(200)
گویند: چندی بعد میان عثمان و عبدالرحمن اختلاف افتاد و تا دم مرگ با یکدیگر سخن نگفتند.(201)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
