مصایب امام علی‏ ، ملاقات ابوبکر و عمر

ابوبکر و عمر از شدت بیماری فاطمه (س) آگاه شدند، به عنوان عیادت به در خانه زهرا(س) آمدند، اجازه ورود خواستند، ولی فاطمه (س) اجازه نداد.
عمر با علی (ع) ملاقات کرد و به علی (ع) عرض نمود:همانا ابوبکر پیرمرد نازک دل است، و رفیق غار (صور) پیامبر (ص) و از اصحاب آن حضرت می‏باشد، و چندین بار با او به این جا آمده‏ایم و اجازه طلبیدیم، ولی فاطمه (س) اجازه نداده است، اگر صلاح می‏دانی از حضرت زهرا(س) برای ما اجازه بگیر، تا بیاییم و احوال او را بپرسیم.
علی (ع) فرمود: بسیار خوب، بلکه اجازه بگیرم.
آن گاه امیرالمؤمنین (ع) نزد فاطمه (س) آمده و فرمود: ای دختر رسول خدا(ص)، می‏دانی که این دو نفر چندین بار خواسته‏اند به حضور شما برسند، ولی شما آنها را رد کرده‏ای و به آنها اجازه نداده‏ای، آنها از من خواسته‏اند که از شما خواهش کنم به آنها اجازه بدهی.
فاطمه (س) فرمود: سوگند به خدا به آنها اجازه نمی‏دهم و با آنها حتی یک کلمه سخن نمی‏گویم تا پدرم رسول خدا(ص) را ملاقات کنم، و آنچه را که نسبت به من روا داشتند، به رسول خدا(ص) شکایت نمایم.
علی (ع) فرمود: من از طرف آنها ضامن شده‏ام که از تو اجازه بگیرم.
فاطمه زهرا(س) به علی (ع) عرض کرد:
ان کنت قد ضمنت لهما شیئاً فالبیت بیتک و النساء تتبع الرجال لا أخالف علیک بشی‏ء فاذن لمن احببت.
اگر از طرف آنها چیزی را ضامن شده‏ای، خانه، خانه توست و زنان از مردانشان پیروی می‏کنند، و من با رأی تو در هیچ چیز مخالفت نمی‏کنم، آنچه را دوست داری اجازه بده.
علی (ع) از خانه بیرون آمد و به ابوبکر و عمر، اجازه داد، آنها وارد خانه شدند، وقتی که نگاهشان به فاطمه (س) افتاد، سلام کردند.
ولی فاطمه (س) جواب سلام آنها را نداد، و روی خود را از آنها برگردانید، آنها به روبروی آن حضرت گردیدند، فاطمه (س) باز روی خود را از آنها برگردانید، و این موضوع چند بار تکرار شد، آنگاه به علی (ع) عرض کرد: روی مرا بپوشان، و به بانوانی که حاضر بودند فرمود: روی مرا برگردانید، وقتی که روی مرا برگرداندند، باز آن دو نفر، روبه روی زهرا(س) آمدند، و خواهش کردند که فاطمه (س) از آنها راضی گردد، و گذشته‏ها را ببخشد.
فاطمه (س) فرمود:
شما را به خدا سوگند می‏دهم، آیا به یاد دارید که پدرم رسول خدا (ص) درباره موضوعی که برای علی (ع) پیش آمده بود، شما را نیمه شب به حضور طلبید؟
آنها گفتند: آری، آن شب را به یاد داریم.
فاطمه (س) فرمود: شما را سوگند به خدا می‏دهم آیا از پیامبر (ص) شنیدید که می‏فرمود:
فاطمة منی و انا منها، من اذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذی الله...
فاطمه (س)، پاره تن من است، و من از او هستم، کسی که او را بیازارد، مرا آزرده است و کسی که مرا بیازارد خدا را آزرده است، و کسی که بعد از رحلت من، او را بیازارد، مانند آن است که در حیات من او را آزرده است، و کسی که در حیات من او را بیازارد مانند آن است که بعد از مرگم او را آزرده است؟
گفتند: آری شنیده‏ایم.
فرمود: حمد و سپاس خدا را، سپس متوجه خدا شد و عرض کرد:
خدایا من تو را گواه می‏گیرم، و ای کسانی که در این جا حضور دارید شما نیز گواهی دهید که: این دو نفر هنگام زندگیم، و وقت مرگم به من آزار رساندند، سوگند به خدا با آنها حتی یک کلمه سخن نمی‏گویم تا با پروردگارم ملاقات کنم و از ستم‏هایی که از ناحیه شما به من رسیده، به خدا شکایت نمایم.
و طبق روایت دیگر، فاطمه (س) دست‏هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این دو، مرا آزردند شکایت خودم را در مورد آنها به پیشگاه تو و رسول تو می‏آورم، و سوگند به خدا، هرگز از شما (دو نفر) راضی نمی‏شوم، تا با پدرم رسول خدا(ص) ملاقات نمایم و رفتار شما را به آن حضرت خبر دهم، تا او بین من و شما داوری کند.
در این هنگام ابوبکر فریاد زد: وای بر من، آه از عذاب الهی...؟ ای کاش مادرم مرا نزاییده بود.
عمر به ابوبکر گفت: از مردم در شگفتم که چگونه تو را رهبر خود ساختند، تو یک پیر فرتوتی هستی که از خشم یک زنی، بی تاب می‏شود، و از خشنودی زنی، شاد می‏گردی، مگر چه خواهد شد اگر کسی زنی را به خشم آورد؟
آن گاه آن دو نفر بر خاستند و رفتند.(241)
در این هنگام فاطمه (س) به علی (ع) گفت: آیا آنچه را خواستی به جای آورد (اجازه ورود به خانه به آنها دادم).
علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) گفت: اکنون اگر چیزی از تو بخواهم انجام می‏دهی؟ علی (ع) فرمود: آری.
فاطمه (س) فرمود: من تو را به خدا سوگند می‏دهم که کاری کنی که آن دو نفر بر جنازه من نماز نخوانند و کنار قبرم توقف ننمایند.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0