زندگاني امام علي ، حیدر قاهر ، غالب

روزی از طریق وحی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که 3 نفر از کافران به بتهای خود سوگند خورده‏اند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بکشند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در مسجد بعد از نماز جماعت صبح این مطلب را به مردم اعلام کرد. آنگاه فرمود: چه کسی داوطلب می‏شود به سوی آنها برود آنها را قبل از رسیدن به مدینه بکشد؟
مردم سکوت کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود گمان می‏کنم پسر ابوطالب علی (علیه‏السلام) در میان شما نیست یکی از اصحاب گفت، یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی (علیه‏السلام) دچار تب شده لذا در نماز شرکت نکرده است. به من اجازه بدهید تا بروم و پیغام شما را به او برسانم. عامر به حضور علی (علیه‏السلام) رفت و جریان را گفت. علی (علیه‏السلام) از خانه بیرون آمد در حالی که دو طرف پیراهنش، گردنش را پوشانده بود وقتی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید عرض کرد ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جریان چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مطلب را گفت:. آنگاه تأکید فرمود: لازم است تا جلو آنها گرفته شود. علی ع ضمن اعلام آمادگی اجازه خواست، برود لباس رزم خود را بپوشد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم لباس و شمشیر و زره خود را به علی (علیه‏السلام) داد و عمامه خود را بر سر علی (علیه‏السلام) نهاد و شمشیر به دستش داد اسب خود را نیز آورد و علی (علیه‏السلام) را بر آن سوار کرد و به سوی آن 3 نفر فرستاد. 3 روز از رفتن علی (علیه‏السلام) گذشت و هیچ خبری هم از ناحیه جبرئیل نرسید. فاطمه علیهاالسلام نگران شد دست حسن و حسین (علیه‏السلام) را گرفت و نزد پدر رفت و عرض کرد: پدر تصور می‏کنم این دو کودک یتیم شده‏اند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با شنیدن این سخن بی‏اختیار گریه کرد. سپس به مردم فرمود: هر کس خبر از علی (علیه‏السلام) بیاورد او را به بهشت مژده می‏دهم. مردم در جستجوی علی (علیه‏السلام) رفتند تا اینکه عامر خبر سلامتی علی (علیه‏السلام) را آورد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به استقبال علی (علیه‏السلام) رفت دید آن حضرت در حالی که دو اسیر و یک سر بریده و سه شتر و سه اسب با خود دارد به سمت مدینه می‏آید. آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی (علیه‏السلام) فرمود: دوست داری من شرح سفر تو را بگویم یا خود می‏گویی؟ آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خودت شرح بده تا گواه بر قوم گردی حضرت علی (علیه‏السلام) عرض کرد: آن 3 نفر در بیابان می‏آمدند وقتی مرا دیدند فریاد زدند تو کیستی گفتم: من علی پسر ابوطالب پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‏باشم. آنها گفتند: ما کسی را به عنوان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی‏شناسیم و برای ما هم فرقی نمی‏کند که ترا بکشیم یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم را صاحب این سر بریده به شدت به من حمله کرد پس از رد و بدل شدن ضربه‏هایی باد سرخی وزید و آنگاه صدای تو را یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از میان آن باد شنیدم که فرمودی زره او را از ناحیه گردن کنار زدم رگ گردنش را بزن من هم زدم سپس باد زردی وزید صدای تو را از میان آن شنیدم که فرمودی زره را از رانش کنار زدم بر ران او بزن و من نیز به ران او زدم آنگاه سر او را جدا کردم. وقتی که او را کشتم رفقای او تسلیم شدند و گفتند: این رفیق ما را که تو کشتی با هزار سواره حریف بود اکنون ما تسلیم تو هستیم ولی ما را نکش ما شنیده‏ایم محمد صلی الله علیه و آله و سلم شخصی مهربان و دلسوز است ما را زنده نزد او ببر تا او حکم کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای علی (علیه‏السلام)، صدای اولی که در نبرد خود شنیدی صدای جبرئیل بود و صدای دوم صدای میکائیل بود حالا یکی از آنها را بیاور. علی (علیه‏السلام) یکی از آن دو اسیر را آورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بگو لا اله الا الله او در پاسخ گفت: گفتن کلمه کوه ابوقبیس برای من بهتر از آن است که این کلمه را بگویم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی (علیه‏السلام) فرمود: او را کناری ببر و بعد گردنش را بزن. علی (علیه‏السلام) فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اجرا کرد سپس نوبت اسیر دومی شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: بگو لا اله الا الله او گفت:: مرا نیز به رفیقم ملحق کنید. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی (علیه‏السلام) فرمود: او را نیز ببر و گردنش را بزن، در این میان جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم پروردگارت سلام می‏رساند و می‏فرماید: این شخص را نکش زیرا دارای دو خصلت نیکوست: 1- در میان قوم خود سخاوت دارد. 2- او دارای اخلاق نیکوست. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی (علیه‏السلام) فرمود: دست نگهدار که جبرئیل اینگونه می‏گوید:. آن مشرک وقتی از علت تأخیر قتل خود مطلع شد، گفت: آری سوگند به خدا هیچ گاه با داشتن برادری مالک یک درهم نشده‏ام یعنی پولی پس انداز نکرده‏ام بلکه هر چه یافتم به بستگانم دادم و هیچ گاه در میدان جنگ پشت به جنگ ننموده‏ام و من گواهی می‏دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0