زندگاني امام علي ، علی مبین حدود الهی

در آغاز بعثت، مشرکان همواره در صدد آزار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند، حتی تصمیم گرفتند که آن حضرت را به قتل برسانند وی وجود بنی هاشم (قبیله پیامبر) مانع می‏شد که آنها آن حضرت را بکشند مثلاً ابولهب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با اینکه مشرک بود، ولی حاضر نبود که برادر زاده‏اش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بکشند. همسر ابولهب بنام ام جمیل به مشرکان قول داد که در فلان روز (مثلاً روز یکشنبه) شوهرم را در خانه می‏نشانم و سرگرم می‏کنم تا از بیرون خانه کاملاً غافل بماند، آنگاه شما محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در غیاب شوهرم بکشید. روز یکشنبه فرا رسید، ام جمیل شوهرش را در خانه با نوشیدنیها و خوراکیها و قصه گوییها سرگرم کرد مشرکان در بیرون رد صدد اجرای طرح قتل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر آمدند. ابوطالب که در ظاهر در صف مشرکان بود و در باطن ایمان، به خداوند داشت و بطور تاکتیکی رفتار می‏کرد از جریان اطلاع یافت، فوری به پسرش علی (علیه‏السلام) (که کودکی حدود 13 ساله بود) فرمود: به خانه عمویت ابولهب برو اگر در خانه بسته بود در را بزن هر گاه باز کردند وارد خانه شو و اگر باز نکردند در را بشکن و وارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت: ان امرءاً عینه فی القوم فلیس بذلیل؛ کسی که عمویش (مثل تو) رئیس قوم باشد، خوار نخواهد شد. علی (علیه‏السلام) به سوی خانه ابولهب روانه شد، دید در خانه بسته است در را زد کسی در را باز نکرد در را فشار داد تا شکست آنگاه وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت، ابولهب تا علی (علیه‏السلام) را دید گفت: برادرزاده چه خبر؟ علی (علیه‏السلام) فرمود: پدرم گفت: کسی که عمویش (مثل تو) رئیس قوم است خوار نخواهد شد) ابولهب گفت: پدرت راست می‏گوید: مگر چه شده، علی (علیه‏السلام) فرمود: می‏خواهند برادرزاده‏ات محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بکشند و تو غذا می‏خوری و نوشابه می‏نوشی؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشیرش را برداشت تا از خانه بیرون بیاید ام جمیل سر راه او را گرفت ابولهب بسیار عصبانی بود سیلی محکمی به صورت ام جمیل زد که چشم او لوچ گردید و تا آخر عمر لوچ بود، آنگاه ابولهب از خانه بیرون آمد، وقتی که مشرکان او را شمشیر بدست دیدند و آثار خشم را در چهره‏اش مشاهده کردند نزد او آمده، گفتند چه شده که ناراحتی؟ ابولهب گفت: شنیده‏ام شما تصمیم گرفته‏اید برادرزاده‏ام را بکشید واللات و العزی لقد هممت ان اسلم ثم تنظرون ما اصنع؟ سوگند به دو بت لات و عزی تصمیم گرفته‏ام قبول اسلام کنم سپس مشاهده خواهید کرد که با شما چگونه رفتار می‏نمایم.
مشرکان دیدند اسلام آوردن ابولهب خیل گران تمام می‏شود به دست و پای او افتاده و عذر خواهی کردند و سرانجام ابولهب آرام گرفت و از تصمیم خود منصرف شد و به خانه‏اش بازگشت.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0