زندگاني امام علي ، کلید دار کعبه

عفیف کندی از یمن به مکه آمده بود و برای عباس بن عبدالمطلب چندی شیشه عطر آورده بود، سراغ را گرفت. گفتند: که وی در فنای کعبه (به عادت رجال قریش که عصرها در آنجا پاطوق داشتند) نشسته است. عفیف یک راست به آنجا رفت. عباس را دید و عطرهای یمنی را به او داد. عفیف با آنها نشست، آفتاب مکه آهسته در مغرب فرو می‏رفت. عفیف در این هنگام مردی زیبا روی و مشکین موی را دید که از راه رسید و بی‏آنکه توجهی به بزرگان قریش کند در آستانه مسجدالحرام ایستاد و نگاهی به آسمان انداخت و آن وقت آستین‏هایش را بالا زد و بعد در کنار چاه زمزم با آب دلو، دست و رویش را شست و سر و پای خود را مسح کرد و سپس پا به مسجدالحرام گذاشت. در همین هنگام زن جوانی با عجله پدیدار شد و به دنبالش یک جوان درشت هیکل و استخوانی و برومند وارد مسجدالحرام شدند. آنها ایستادند این سه نفر با ترتیب شگفت انگیزی به قیام و قعود و رکوع و سجود پرداختند. عفیف از عباس پرسید: اینها کیستند؟ اینها در اینجا چکار می‏کنند؟ عباس گفت: آن مرد برادرزاده‏ام محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم و این زن خدیجه است و آن جوان هم پسر برادرم ابوطالب است. اسمش علی (علیه‏السلام) است. محمد صلی الله علیه و آله و سلم دین جدیدی آورده و این دو نفر هم بدینش ایمان آورده‏اند. عفیف گفت: ای کاش من چهارمین نفرشان بودم(226).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0