زندگاني امام علي ، ای کاش من چهارمین آنها بودم

پس از تصمیم سران قریش مبنی بر حمله شبانه به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قتل آن حضرت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ردای خود را به سر کشید و به عزم خانه ابوبکر و مهاجرت به مدینه از خانه خود خارج شد. علی (علیه‏السلام) در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دراز کشید شیوخ قریش تا نیمه‏های شب عبابر سر و شمشیر بدست، بر در آن خانه منتظر فرصت نشستند. آنها برنامه خود را اینگونه آغاز کردند که ابتدا به خوابگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سنگ بیندازند، وقتی بیدارش کردند یکباره به وی حمله کنند و او را به قتل برسانند سنگ او را انداختند، و با سنگ دوم بود که علی (علیه‏السلام) سر از بالین برداشت. رجال قریش تعجب کردند، این کیست؟ گوینده‏ای گفت: این علی بن ابیطالب (علیه‏السلام)، است علی (علیه‏السلام) از جا برخاست و فرمود: با چه کسی کار دارید و چه می‏خواهید همه یک صدا گفتند پس محمد صلی الله علیه و آله و سلم کجاست. علی (علیه‏السلام) خونسردانه جواب داد: مگر او را به من سپرده‏اید که از من می‏خواهیدش. سراقه بن مالک گفت: حالا که محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرار کرده خوبست علی (علیه‏السلام) را بجای او بکشیم. ابوجهل با این فکر مخالفت کرد و گفت: دست از جان این طفل بردارید او که گناهی ندارد محمد صلی الله علیه و آله و سلم او را فریفته و فدایی خود ساخته است. علی (علیه‏السلام) فریاد زد، ای ابوجهل، آن مایه خرد و بینشی که خداوند به من عطا کرده اگر میان سفها و مجانین دنیا تقسیم شود همه آنها خردمند و عاقل می‏شوند و اگر ضعفای جهان از توانایی من بهره ببرند، همه قوی و نیرومند خواهند شد ولی افسوس که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اجازه نفرموده، و گرنه در دل امشب شهامت و شجاعت مرا از نزدیک می‏شناختید گم شوید، دور شوید که همیشه از مسیر سعادت بی‏نصیب بمانید. ابوالبحتری به خشم آمد و با شمشیر کشیده جلو رفت ولی نتوانست حمله کند سرش گیج خورد و به زمین افتاد.(227)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0