زندگاني امام علي ، تنها برنده مسابقه علی بود

روزی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو شتر هدیه دادند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یکی از آن دو شتر را هدیه و جایزه قرار داد برای کسی که بتواند دو رکعت نماز به جای آورد و چیزی از دنیا را به خاطر خود در نماز نگذارند و به فکر چیزی از دنیا نیفتد.
کسی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این مسابقه پاسخ مثبت نداد. بجز علی (علیه‏السلام) که پاسخ مثبت داد و حاضر شد برای خواندن نماز؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هر دو شتر را به علی (علیه‏السلام) مرحمت فرمود: (397)
هم طراز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم‏
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سواره بر اسب خود از منزل بیرون شد و علی (علیه‏السلام) همراهش پیاده حرکت می‏کرد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای اباالحسن! یا سوار شو، یا برگرد؛ زیرا خداوند به من دستور داده که چون من سوارم تو نیز سواره باشی (پیاده نباشی) و اگر تو پیاده باشی من پیاده شوم و چون بنشینی من نیز نشسته‏ام... علی جان به خداوندی که مرا مبعوث کرده سوگند، ایمان ندارد کسی که منکر تو باشد و به خداوند ایمان و اعتقادی ندارد کسی که کافر به تو باشد... بخدا سوگند، یا علی! تو آفریده نشدی مگر برای آنکه خدا پرستیده شود و بوسیله تو معالم دین شناخته شوی.(398)
خالدبن ربعی می‏گوید: امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) برای کای به مکه رفت، یک عرب بیابانی را دید که به پرده خانه کعبه چسبیده و دعا می‏کند، شب دوم همان مرد را دید که به رکن چسبیده و مشغول دعاست... شب سوم دید دوباره به رکن چسبیده و می‏گوید: خدایا! به این اعراب چهار هزار درهم بده؛ علی (علیه‏السلام) نزد او رفت و فرمود: ای اعرابی! از خدا هر چه خواستی بتو داد، اعرابی چهار هزار درهم را از علی (علیه‏السلام) خواست، علی (علیه‏السلام) فرمود: ای مرد! من می‏روم مدینه وقتی رسیدی مدینه مرا بجو، یک هفته بعد اعرابی وارد مدینه شد و فریاد می‏زد کیست که مرا به خانه امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) ببرد، امام حسین (علیه‏السلام) در این میان فرمود: من ترا به خانه او می‏برم زیرا که من پسر او هستم، اعرابی با امام حسین (علیه‏السلام) بر در خانه رسیدند، مرد اعرابی به امام حسین (علیه‏السلام) گفت: برو به پدرت بگو ضمانتی که در مکه کردی، صاحبش آمد. امام حسین (علیه‏السلام) پیام را رسانید علی (علیه‏السلام) به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: آیا چیزی داری تا این مرد بخورد حضرت فرمود: نه علی (علیه‏السلام) لباسش را بر تن کرد و بیرون آمد و فرمود: سلمان را نزد من آورید، سلمان آمد، حضرت به او فرمود: باغی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برایم کاشته به تجار بفروش، سلمان آن را دوازده هزار درهم فروخت و آنگاه امام اعرابی را حاضر کرد و چهار هزار درهم به او داد سپس چهل درهم دیگر نیز برای خرج سفر وی به او داد، این خبر به فقیران مدینه رسید همگی گرد علی (علیه‏السلام) را گرفتند، علی (علیه‏السلام) هم پولها را در مقابل خود ریخت آنگاه یارانش آنها را بین فقیران تقسیم کردند تا اینکه حتی یک درهم نماند، چون به منزل آمد فاطمه علیهاالسلام به علی (علیه‏السلام) گفت: ای پسر عم! باغی را که پدرم به تو داده بود فروختی؟ امام فرمود آری به بهتر از آنچه در دنیا و آخرت است. حضرت فاطمه علیهاالسلام پرسید: پولش کجا است؟
حضرت فرمود: به فقرا دادم حضرت فاطمه علیهاالسلام گفت: من و دو پسرت گرسنه‏ایم و بی‏شک تو هم مانند ما گرسنه‏ای. (399)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0