زندگاني امام علي ، فریادرس یتیمان
دو یا سه روز بود که عثمان خلیفه شده بود که زن و مردی دست دختر 14 سالهای را گرفته و به پیش او در مسجد آوردند و گفتند: این دختر یتیم بود و در 7 سالگی پدر و مادرش را از دست داد هیچ چیزی نداشت ما به حکم اسلام و انسانیت او را تحت تکفل خود آوردیم تا امروز در تربیت و نگهداری او نیز همت گماشتم و همچون فرزندمان او را بزرگ کردیم اما او با یک جوان بر خلاف شرع خلاف کرده و دوشیزگی خود را از دست داده است. عثمان دستور داد تا قابلهای بیاید و دختر یتیم را ببیند تا اگر قضیه درست است به حد شرعی مجازاتش کند قابله هم پس از تحقیق تصدیق کرد که دختر با کره نیست. دختر سر بزیر افکنده و مدام گریه میکرد عثمان به او گفت: بگو ببینم مگر از حدود الهی باکی نداشتی که عفاف خود را به هدر دادی و این رسوایی را به بار آوردی. دختر گریه میکرد و جواب داد، خدا میداند من گناهی ندارم. زن آن مرد به عثمان گفت: من شاهد دارم که این دختر بیعفتی کرده و به جای دو شاهد، شش شاهد دارم که این دختر، را با مردی بدکار نیمه عریان دیدهاند و شاهدان را به عثمان معرفی کرد. آنها همه گواهی دادند که آن دختر را با مردی ناشناس در خرابهای دیدهاند دختر هم گریه میکرد و اظهار میداشت که خدا را گواه میگیرم دست مردی به من نخورده عثمان درمانده شده بود نمیتوانست با اطمینان خاطر فتوی دهد. لذا سخت بیچاره شده بود احساس میکرد که به علی (علیهالسلام) سخت محتاج است اما رویش هم نمیشد که دست به دامن علی (علیهالسلام) بشود و از احاطهاش در فن قضاوت کمک بگیرد، بالاخره پیامی با این لحن به علی (علیهالسلام) داد. یا اباالحسن (علیهالسلام) ادرک امة محمد یا علی امت محمد را دریاب علی (علیهالسلام) به مسجد آمد و فرمود: هرگز از التفات و عنایت به مصالح مردم غفلت نمیورزم. بگویید چه پیش آمده است. عثمان جریان را گفت علی (علیهالسلام) شاهدان قضیه را یک به یک جداگانه خواست، شاهد اول آمد و علی (علیهالسلام) دستش را گرفت و به زاویهای از مسجد برد و از او پرسید خوب توضیح بدهید این دختر را در کجا، و چگونه دیدهاید؟ او گفت: در خرابهای در سمت شرقی قبیلهی بنی نضیر. حضرت از قیافه و سن مرد بدکاره نیز سؤال کرد. شاهد دوم را حضرت خواست حضرت به او فرمود این دختر با آن مرد بدکاره کجا دیدی عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) در نخلستان آل وائل دیدم... و سؤالات بعد حضرت. حضرت فرمود: شهادت دادن کافی است قضیه روشن است، قنبر برو شمشیرم را بیاور، علی (علیهالسلام) با قیافهای ملتهب و عصبانی پیش آمد و به آن زن انصاری گفت: ای زن مرا میشناسی، عرض کرد بلی یا علی (علیهالسلام). در این هنگام قنبر شمشیر برهنهای جلوی علی (علیهالسلام) گذاشت. علی (علیهالسلام) با آهنگی خشن فرمود: بحق قبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم اگر راست نگویی تو و گواهان ترا به همین شمشیر در همین مسجد به سزایتان خواهم رسانید بگویید ببینم چه بلایی به سر این دختر آوردهاید. قبل از آن زن، چهار شاهد جلو آمده عرض کردند: یا اباالحسن (علیهالسلام) ما را ببخش از جان ما بگذر. ما در زندگی این دختر انحرافی ندیدیم. این زن همسایه ماست از ما خواست تا به نفعش شهادت دهیم زن نیز اقرار کرد و عرض کرد: یا علی (علیهالسلام) این دختر در خانهی ما به سر میبرد بزرگ شد و قشنگ شد و من میترسیدم شوهرم از من دست بردارد و با او عروسی کند دستور دادم دست و پایش را با طناب بستند آن وقت خودم با انگشت مهر بکارت او را برداشت و بعد تهمتش زدم که...قضیه تمام شد شوهر آن زن در آن مجلس آن زن نابکار را که مایهی چنین سر و صدایی شده بود، طلاق داد و بعد در همان مجلس دختر یتیم را به عقد خود در آورد. بعد علی (علیهالسلام) دستور داد آن زن جنایت کار به پرداخت کابین بکارت آن دختر محکوم شود و گواهان هم هر یک جریمهای بپردازند. عثمان جلو آمد و به علی (علیهالسلام) گفت: یا علی (علیهالسلام) این فن را در قضاوت از کجا آموختهای. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تبسم کرد و گفت: از دانیال (علیهالسلام)، پیغمبر بنی اسرائیل...(467)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
