زندگاني امام علي ، میر میدان قضاوت علی

روزی پیرمرد سالخورده با دوشیزه‏ای عروسی کرد. در شب زفاف در همان حال که عروس را به آغوش داشت مرگش فرا رسید به هنگام سحر جنازه‏اش را از حجله به گورستان بردند ولی پس از چندی آثار حاملگی در عروس یک شبه آشکار شد این پیر مرد از زنان دیگرش پسران و دختران بزرگ داشت فرزندان او یکباره جنجال براه انداختند که عروس جوان باکس دیگری هم بستر شده و می‏خواهد فرزند حرام زاده‏ی خود را در میراث ما شریک کند ولی عروس ادعا می‏کرد که این از همان شوهر پیرمرد می‏باشد و محصول شب زفاف آنهاست دوره‏ی حمل به سر آمد و نوزاد پسر بچه بود از این ماجرا سه چهار سال گذشت اما فرزندان آن پیرمرد این بچه را حرام زاده می‏شمردند و میراثش را تسلیم نمی‏کردند این داوری را به خلیفه عمر واگذار کردند وقتی عمر جریان را مطلع شد برایش روشن شد این عروس یک شبه زنی بدکاره است و فقط بخاطر ثروت آن مرد این وارث حرام زاده را درست کرده باز هم طبق همیشه با خشم و خشونت دستور داد، زن را سنگسار کنند ولی (علیه‏السلام) فرمود: شتاب نکنید، آیا پدر شما با این زن هم بستر شده یا نه. عرض کردند: بله یا اباالحسن. ولی فقط یک شب آنهم یکبار و در همان حال از دنیا رفت. علی (علیه‏السلام) کودک را خواست و بعد وادارش کرد با چهار پنج کودک دیگر به همان سن و سال که در گوشه‏ای بازی می‏کردند بازی کند. بچه‏ها مشغول بازی شدند. علی (علیه‏السلام) مشتی خرما بدست گرفت و چند قدم دور از بازیگاه، بچه‏ها را صدا کرد فرمود: هر کدام از شما که زودتر بطرف من بدود از این خرما هم بیشتری خواهد داشت بچه‏ها به اشتیاق خرما هر کدام به سرعت خود را به علی (علیه‏السلام) رساند ولی این بچه‏ی مشکوک وقتی خواست برخیزد دو دستش را بر زمین گذاشت و باسستی از جایش برخاست و دیرتر از همه به دنبال سایر بچه‏های دیگر خود را به علی (علیه‏السلام) رساند. علی (علیه‏السلام) به عمر و حاضرین فرمود: به علت همین سستی و بدلیل همین ضعف که این کودک دارد از نطفه‏ی آن پیرمرد بوجود آمده است. زیرا بی‏آنکه بیمار باشد از همسالان خود عقب مانده است. فرزندان پیرمرد از تهمت خود معذرت خواستند و پسر را به برادری خود گرفتند.(472)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0