زندگاني امام علي ، نامه رسان رشید و شجاع
بعد از واقع جنگ جمل که در نزدیک شهر بصره میان سپاه امام علی (علیهالسلام) و آشوبگران داخلی به وقوع پیوست معاویه که حکمران شامات بود. دم از استقلال و برابری با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میزد لذا نامهای به کوفه نزد آن حضرت نوشت ای پسر ابوطالب! راهی را پیش گرفتهای که به زبان تو است آنچه را برایت سودمند بود ترک گفتی و بر خلاف کتاب خدا و سنت پیغمبر رفتار نمودی! تا آنجا که صحابه پیغمبر طلحه و زبیر چنان کردی. به خدا قسم تیر آتشینی به سویت رها کنم که نه آب آنرا فرو نشاند و نه باد بر طرف سازد!...
وقتی نامه او به حضرت امیر رسید، حضرت پاسخ آن را بدین گونه نوشت: این نامه ایست از بنده خدا علی بن ابیطالب برادر خوانده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پسر عم و جانشین و غسل و کفن کننده او، و ادا کننده قرض او...
ای معاویه من همانم که در جنگ بدر خویشان بت پرست تو را از دم شمشیر گذراندم و به دیار عدم فرستادم... هنوز شمشیری که آنها را به وسیله آن نابود ساختم در دست من است...
سپس حضرت نامه خود را مهر کرد و به یکی از یاران خود بنام طرماح بن عدی تسلیم نمود و فرمود: شخصاً آنرا به دست معاویه بدهد. طرماح مردی قوی هیکل و بلند بالا و سخنور بود و از یاران فداکار علی (علیهالسلام) بود.
او وقتی به شام رسید از او پرسیدند از کجا میآیی؟ گفت: از نزد آزاد مردی پاک و پاکیزه و نیکو خصال.
گفتند: باکی کار داری؟ گفت: میخواهی این بدگوهری که شما او را پیشوای خود میدانید ملاقات کنم. آنها جواب دادند: امیر ما معاویه در این ساعت با اطرافیان خود سر گرم مشورت در امور مملکت است و امروز نمیتوانی به حضور او برسی. طرماح گفت: خاک بر سر او کنند او را رسیدگی به امور مسلمین چکار؟...
سرانجام ناگزیر او را به مجلس معاویه آورند. طرماح با کفش وارد مجلس شد و دم در نشست! گفتند: کفشت را از پا در آور. گفت: مگر اینجا وادی ایمن و سرزمین مقدس طور سینا است که باید مانند موسی کفش از پای در آورم؟!
آنگاه چون معاویه را دید، گفت: ای پادشاه گناهکار سلام! عمر و عاص مشاور معاویه گفت: ای اعرابی چرا معاویه را پادشاه گناهکار خواندی و او را امیرالمؤمنین نگفتی؟ طرماح گفت: مادرت به عزایت بنشیند! مؤمنین ما هستیم چه کسی او را امیر ما نموده است... سپس نامه علی (علیهالسلام) را معاویه از دست طرماح گرفت... سپس معاویه کاتب خود را طلبید و جواب حضرت امیر (علیهالسلام) را بدین گونه نوشت: ای علی! لشکری از شام به جنگ تو خواهم فرستاد که ابتدای آن کوفه و انتهایش ساحل دریا باشد و هزار شتر با این لشکر میفرستم که بار آنها ارزن باشد و به عدد هر ارزنی هزار مرد جنگجو باشد!
طرماح گفت: ای معاویه! علی را به جنگ تهدید میکنی و مرغابی را از آب میترسانی؟ به خدا قسم امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) خروس بزرگی دارد که تمام این ارزنهای تو را به آسانی از روی زمین میچیند و در چینه دان خود انباشته میکند. معاویه گفت: راست میگوید: همانا او مالک اشتر است.
سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت... و به جانب کوفه شتافت. بعد از رفتن او معاویه به اطرافیان خود گفت: به خدا اگر من آنچه دارم به شما بدهم، یک دهم خدمتی را که این مرد به علی (علیهالسلام) نمود. نسبت به من انجام نمیدهید.(530)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
