زندگاني امام علي ، حرفی از اسم اعظم خداوند

روزی امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) در مسجد نشسته بود که دو نفر بر آن حضرت وارد شدند و با یکدیگر بر موضوعی نزاع داشتند. در حضور آن حضرت مسأله را طرح نموده، یکی از دو نفر از خوارج نهروان بود و ادعای او باطل و بی‏اساس و سخن ناروا می‏گفت:، امیرالمومنین (علیه‏السلام) بر علیه او حکم داد و آن مرد خارجی گفت: به خدا قسم حکم به عدل نفرمودی و قضاوت شما در پیشگاه خداوند باطل و مرضی حضرت حق نیست. امیرالمومنین (علیه‏السلام) با دست اشاره‏ای به او نمود و فرمود: ای سگ ساکت شو و از مسجد بیرون رو، آن مرد همان دم بصورت سگ سیاهی شد و اصحاب دیدند لباسهای آن مرد به هوا پرواز کرد و خودش صدا می‏نمود و اشک از چشمانش جاری گردید. امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) چون حالت او را مشاهده فرمود: دقت کرد و سر به آسمان بلند کرد و کلماتی فرمود که ما نفهمیدیم. به خدا قسم دیدیم آن شخص بصورت انسان برگشت و لباسهایش از هوا روی شانه‏اش افتاد و از مسجد بیرون رفت در حالی که قدم‏های او می‏لرزید و ما بسیار تعجب کردیم و نظرمان را به امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) دوخته شده بود حضرت توجهی به ما فرمود و اظهار داشتند، چرا چنین تعجب کرده‏اید. گفتیم فدایت شویم چگونه تعجب نکنیم از این حادثه‏ای که هم اکنون به چشم دیدیم فرمود: آیا نمی‏دانید آصف بن برخیا نظیر این حادثه را بصورت فعل در آورده و تخت بلقیس را در لحظه‏ای به حضور سلیمان کشانید و آورد که داستانش در قرآن بیان شده. آنگاه آیات مربوطه را تلاوت فرمود. سپس پرسید که آیا پیغمبر شما محمد صلی الله علیه و آله و سلم نزد خدا گرامی‏تر است یا سلیمان. عرض کردیم: پیغمبر ما. فرمود: پس وصی پیغمبر شما گرامی‏تر از وصی سلیمان است، در نزد آصف وصی سلیمان یک حرف از حروف اسم اعظم بود ولی در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم خداوند است.(602)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0