زندگاني امام علي ، صلایی آسمانی و ناله های تنهایی
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامهای را نوشت و دستور داد به مردم آن را ابلاغ کنند، اما سبب نوشتن نامه این بود که عدهای در مورد ابوبکر و عمر و عثمان از آن مولای بزرگوار پرسش کردند که علی (علیهالسلام) از این سؤال خشمگین شدند و فرمودند: این پرسشهای بیحاصل را چه سود؟ بنگرید که شهر مصر را تصرف کردهاند و معاویه ابن خدیج و محمد بن ابی بکر را به قتل رسانیده چه مصیبت بزرگی! کشته شدن محمد را مصیبتی است بزرگ. به خدا سوگند که او مانند یکی از فرزندان من بود.
سبحان الله ما امیدوار بودیم که بر این قوم و متصرفاتشان چیره و پیروز شویم اما ناگهان آنان بر ما تاختند و متصرفات ما را تصاحب کردند. اینک من برای شما نامهای مینویسم که انشاء الله تعالی به پرسشهای شما پاسخی روشن باشد. پس، دبیر خود عبیدالله بن ابی رافع را فرمود: چند تن از مردمی را که به آنان اعتماد دارم را نزد من حاضر کن، گفت: یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نام آنان چیست؟ چه کسانی را به خدمت آورم؟ حضرت فرمود: اصبغ ابن نباته و ابوطفیل عامر بن وائله کنانی و رزین بن جبیش اسدی و جویریه بن مسهر عبدی و خندف بن زهیر اسدی و حارثه بن مضرب الهمدانی و حارث بن عبدالله اعور همدانی و مصباح نخعی و علقمة بن قیس و کمیل بن زیاد و عمیر بن زراره، را بیاور نزد من.
آنان حاضر شدن. علی (علیهالسلام) به آنها فرمود: این نوشته را بگیرید و عبیدالله بن ابی رافع آن را بر مردم بخواند و شما هم جمعه حاضر باشید و اگر کسی بر ضد شما برخیزد. با او به کتاب خدا در اختلاف خود انصاف دهید و به عدالت رفتار کنید. اینک نامه:
بسم الله ارحمن الرحیم
از بنده خدا علی امیرمؤمنان، به مومنان و مسلمانان از شیعیان خود... به خدا سوگند نمیدانم به چه کسی شکایت برم. آیا در حق انصار ستم رفت یا در حق من ستم کردند؟ بلکه حق مرا به ستم گرفتند و من مظلوم واقع شدم...(امام پس از تحلیل وقایع غصب خلافت و ولایت او، به بیعت مردم با عثمان میپردازند که البته به علت طولانی بودن نامه این موارد حذف گردید)... مردم میترسیدند اگر من بر آنان ولایت یابم گلویشان را بفشارم و نتوانند دم بر آوردند و از ولایت بهرهای در دست آنان نماند. پس همه بر ضد من بر پای خاستند و متفق شدند تا ولایت را از من به عثمان برگردانند به این امید که بوسیله او از آن نصیب برند و آن امر را در میان خود دست به دست بگردانند. شبی که با عثمان بیعت کردند، بانگی برخاست و در مدینه پیچید و به گوشها رسید و معلوم نشد بانگ از کیست و به گمان من بانک از کسی بود که پنهان از چشمها میزیست باری چنین گفت: آن ندا دهنده: ای که بر اسلام سوگواری میکنی، خیز و سوگواری کن، ای جارچی مرگ، اسلام را مرگ فرا گرفت، برخیز و خبر مرگ اسلام را اعلام کن همانا که معروف مرد و منکر آشکار شد. همانا که علی بر عمر ولایت از او برتر است پس ولایت را در دست او گذارید و مقام والی او انکار مکنید این ندا مایه عبرت بود و اگر همه مردم از این واقعه آگاهی نداشتند آنرا نقل نمیکردم. و بردباری پیشه ساختم تا خدای تعالی چه خواهد... عبدالرحمن بن عوف به من گفت: ای پسر ابوطالب تو آیا به این امر (حکومت) بسیار دلبستهای؟ گفتم: دلبسته به آن نیستم اما میراث محمد صلی الله علیه و آله و سلم و حق او را مطالبه میکنم. ولایت این امت بعد از او از آن من است و شما به این امر (حکومت) حریص ترید تا من، زیرا که شما با زور شمشیر میان من و حق من حائل شدهاید و مرا از حقم باز داشتهاید. بار خدایا! من شکایت قریش را به درگاه تو میآورم...
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با من عهد کرد و فرمود: ای پسر ابوطالب ولایت امر من با تو است پس اگر با عافیت و سلامتی ولایت را به تو واگذاشتند و به اتفاق بر آن تسلیم شدند به آن کار و پذیرش آن قیام کن، اما اگر اختلاف کردند، آنرا و آنچه را که به آن سرگرمند رها کن...
و اما اگر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حمزه عمویم و جعفر برادرم برای من مانده بودند به اجبار و اکراه با ابوبکر بیعت نمیکردم. من دچار دو مرد (عباس و عقیل) بودم که کاری از آنان ساخته نبود. پس در نظر گرفتم که خاندان خود را حفظ کنم و با خار و خاشاک در دیده، چشم برهم نهادم و جرعههای خشم و اندوه را با گلوی گرفته فرو بردم و با شکیبایی تلختر از حنظل و شکافندهتر از تیغ ساختم...
شرح کار او (عثمان) به طور کامل و جامع این است که امری را برگزید و آن اختیاری بد بود. و شما مردم نیز جزع کردید که آن نیز بد بود. خداوند میان ما و او حکم فرماید. به خدا سوگند در خون عثمان اتهامی ندارم (شراکت نداشتم) من مسلمانی بودم از مهاجران که در خانه خود بود وقتی او را کشتید نزد من آمدید تا با من بیعت کنید. من از قبول آن خودداری کردم شما عذر مرا نپذیرفتید دستم را که برای بیعت گرفتید و کشیدید واپس کشیدم. آنگاه به من هجوم آوردید مانند هجوم شتران تشنه که به آبشخور خود هجوم برند. ازدحام شما چنان بالا گرفت که بیم آن کردم که کشته شوم و یا بعضی از شما بعضی دیگر را به قتل برسانند، از شدت هجوم بند نعلینم پاره شد و ردا از دوشم افتاد و ناتوان پایمال شد...
(حضرت از اینجا به بعد در نامه خود به شورشها، بیعت شکنیها و ظلمهای بعد از بیعت را که بر او روا داشتند را تحلیل مینماید و شدیداً اعمال ناجوانمردانه بعضی را سرزنش مینماید و در انتها میفرماید...) بار خدایا! ما را، و اینان را، راهروان راه هدایت فرمای و ما و آنان را، به دنیا بیرغبت گردان و آخرت را برای ما بهتر از دنیا قرار ده.(603)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
