زندگاني امام علي ، والی مصر
هشام بن محمد (مورخ مشهور) میگوید: چون خبر شهادت محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسید(617) نامهای به مالک بن حارث اشتر نخعی که آن روزها در منطقه نصیبین اقامت داشت نگاشت که: اما بعد، همانا تو از کسانی هستی که من برای برپایی دین از وی کمک میجویم...محمد بن ابیبکر را بر مصر گماردم و بر وی عدهای خروج کردند...و او به شهادت رسید - خدایش رحمت کناد - بنابراین بزودی نزد من آی، تا در امر مصر تدبیری بیندیشیم و یکی از یارانت را که مورد اعتماد و خیر خواهی هستند برای جایگزینی بر کارهای خودت بگمار. مالک اشتر فردی را به شبیب بن عامر ازدی را بجای خود گذاشت و به سوی علی (علیهالسلام) رفت، تا بر آن حضرت وارد شد. امام خبر مصر را به وی باز گفت و از احوال اهالی مصر او را باخبر ساخت و به او فرمود: کسی جز تو برای آنجا شایسته نیست پس برو به آنجا. پس هرگاه من به تو سفارشی نمیکنم به این دلیل است که به رأی و نظر تو بسنده میکنم از خدا در کارهای مهم یاری جو و درشتی را با نرمی بهم بیامیز و تا آنجا که نرمش کارساز است با نرمی رفتار کن...مالک اشتر از نرد علی (علیهالسلام) خارج شد و اثاث خود را جمع کرد تا آماده حرکت بسوی مصر شود. علی (علیهالسلام) نیز پیشاپیش او نامهای به مردم مصر نوشت. بسم الله الرحمن الرحیم، سلام بر شما...همانا من بندهای از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای ترسناک نمیخوابد و در اوقات هراسانگیز از دشمن روی بر نمیتابد او از رزمندهترین بندگان خدا...و او همان مالک بن حارث اشتر است او به سان شمشیری است که دندانه تیزش، و تیزی لبهاش، به کندی نگراید زود از میدان نگریزد و به هنگام رزم با متانت و سنگین است. اندیشهای عمیق و ریشه دار و صبر و تحملی نکو دارد پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید...
چون مالک آماده حرکت شد جاسوسان معاویه در عراق خبر حرکت مالک را به وی نوشتند. معاویه میدانست اگر مالک به مصر پا نهد مصر از چنگ وی بیرون خواهد رفت لذا به دهقانی که مالیات پرداز در منطقه قلزم ساکن بود پیغام فرستاد که علی (علیهالسلام) مالک اشتر را به طرف مصر فرستاده اگر شر او را از سر ما برداری تا زنده هستی مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید بنابراین هر چه میتوانی در قتل او چاره کن. آنگاه معاویه اهل شام را جمع کرد و به آنان گفت: همانا علی (علیهالسلام)، مالک اشتر را به سوی مصر فرستاده همگی گردآیید تا از خدا بخواهیم و دعا کنیم که خداوند شر او را از سر ما کوتاه کند. آنگاه دعا کرد و همگی نیز با او دعا کردند.
مالک اشتر به سوی مصر بیرون شد تا به قلزم رسید آن دهقان به استقبال او آمد بر وی سلام کرد و گفت: من مردی از اهل شام هستم و برای تو و یارانت خدمت کارم و خواست تا مالک زکات او را حساب نماید. مالک اشتر به خانه وی رفت. او خوراکی را که با عسل مسموم آغشته کرده بود نزد مالک برد و چون مالک از آن بخورد، او را در جاکشت، خبر شهادت مالک به معاویه رسید او مردم را جمع کرد و گفت: مژده باد بر شما که خدا تعالی دعایتان را اجابت کرد و شر مالک را از سر شما باز کرد و همگی با شنیدن این مسرور شده و به هم مژده میدادند اما چون خبر شهادت مالک به امام علی (علیهالسلام) رسید آهی برکشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا، بر مالک که هر چه داشت از او بود، او اگر از کوه بود البته بزرگترین ستون و صخره آن بود و اگر سنگ بود همانا سنگ سختی بود. مالکا راستی که بخدا سوگند، مرگ تو جهانی را ویران ساخت و مویه کنان بر چون تویی باید مویه سر دهند، سپس فرمود: انالله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین... خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو میگذارم که مرگ او از مصائب روزگار است...(618)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
