زندگاني امام علي ، اطاعت امام یا دعوت دشمن
در روز صفین یکی از بنی هاشم و از یاران علی (علیهالسلام) از فامیلهای علی (علیهالسلام) بنام عباس بن ابی ربیعه ایستاده بود در میدان و در زاویهای از لشکر، ناقل ماجرا عبدالعرز است، ناگهان یک مرد شامی از لشکر شام از طرف دشمن آمد، بنام قراربن ادهم و درخواست جنگ کرد، عباس گفت: میآیم بشرط اینکه از اسب خود پایین بیایی، هر دو پایین آمدند هر دو اشتهار به شجاعت داشتند و همه حواسهای دو لشکر متوجه این دو نفر شد شروع به پیکار کردند لیکن هیچ کدام نتوانستند ضربهای به یکدیگر بزنند عبدالعرز میگوید: پشت عباس بودم عباس یک وقت متوجه سوراخ زیر زره قرار بن ادهم شد و دست انداخت و زره او را پاره کرد و با نیزه ضربهای به او زد و یک مرتبه تکبیر از مردم عراق بلند شد و یک اضطراب خاصی به لشکر کفر وارد شد و عباس سر او را جدا کرد عبدالعرز میگوید: دیدم پشت سرم یکی دارد آیه قرآن میخواند دیدم علی (علیهالسلام) است از من سؤال کرد چه کسی بود که جنگیدید؟ گفتم عباس بود. فرمودند: بگو باید رفتم گفتم آمد خدمت آقا: دیدم علی (علیهالسلام) غضب کرد، که چرا تو بدون اجازه من به جنگ رفتی مگر نگفتم به میدان نروید. عباس گفت: آقا مرا خواند به جنگ نمیشد نروم به میدان.
امام فرمودند: اطاعت امام تو واجبتر است تا اطاعت از آن مرد شامی، بعد غضب آقا فروکش کرد آنگاه امام به آسمان سربلند کرد و گفت: خدایا من از عباس گذشتم تو نی از او بگذر، معاویه وقتی فهمید که این قتل انجام شده خیلی ناراحت شد و گفت هر کس برود عباس بن ابی ربیعه را بکشد صد ظرف طلا و صد حوله میدهم و...و...دو مرد از قبیله بنی لوخت از قابلان لشکر شام و شجاعان لشکر، گفتند: ما او را خواهیم کشت، آمدند میدان و عباس را صدا زدند برای جنگ. عباس گفت: من از طرف آقا امیرالمؤمنین اجازه جنگ ندارم اگر امام اجازه بدهد میآیم، او رفت خدمت امام و گفت: مرا به جنگ طلب کردند حضرت فرمودند: معاویه نمیخواهد از بنی هاشم کسی روی زمین باشد، میگویند قد و حجم بدن عباس مثل علی (علیهالسلام) بود و علی (علیهالسلام) لباس عباس را گرفت و خود شمشیر و اسب او را گرفت و رفت به میدان آنها، از علی (علیهالسلام) سؤال کردند به تمسخر که امیرت اجازه جنگیدن داد، علی (علیهالسلام) فوراً یک آیه خواند: (خداوند به کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند اذان جنگ داد.)
علی (علیهالسلام) جنگ کرد و آنها را کشت و برگشت و لباسها را با عباس عوض کرد، خبر به معاویه رسید: معاویه گفت: لج بازی من باعث شد این دو نفر نیز کشته شوند وای بر من، عمرو عاص گفت: وای بر آنها که کشته شدند، معاویه گفت: زمان شوخی نیست عمرو عاص گفت: شوخی نمیکنم راست میگویم. (696)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
