زندگاني امام علي ، صاحب عدالت مطلق رفت
پس شهادت حضرت علی (علیهالسلام) یکروز سوده دختر عمار که از قبیله همدان بود بر معاویه وارد شد معاویه خاطره فعالیتهای سوده را که در جنگ صفین در سپاه امام علی (علیهالسلام) از او به یاد داشت، لذا او را سرزنش کرد...آنگاه از او پرسید برای چه اینجا آمدهای؟ سوده گفت: ای معاویه خداوند تو را به واسطه سلب حقوق واجب ما (مردم) بازخواست خواهد کرد، تو پیوسته فرماندارانی برای ما میفرستی که ما را همچون محصول رسیده درو میکنند اینک این بسربن ارطاة را فرستادهای که مردان ما را میکشد و اموال ما را میبرد...اگر او را عزل کنی چه بهتر و گرنه ما خود قیام خواهیم کرد...معاویه عصبانی شد و گفت: مرا به قبیلهی خود میترسانی تو را با بدترین حالت نزد همان بسر میفرستم تا با تو هر چه میخواهد و میداند انجام دهد. سوده اندکی ساکت شد، آنگاه گفت:
درود خدا بر آن روان، که در گور خفت و با مگر او عدالت و دادگری به خاک سپرده شد او هم پیمان حق و راستی بود و حق را با هیچ چیز عوض نمیکرد حق و ایمان در او یکجا فراهم آمده بود
معاویه سؤال کرد این چه کسی است که میگویی؟ سوده پاسخ داد حضرت علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، ای معاویه روزی نزد او رفتم و میخواستم از مأمور جمع آوری زکات شکایت کنم وقتی رسیدم او به نماز بر میخاست اما تا که مرا دید به نماز نایستاد و با رویی گشاده و مهربانی فرمود: آیا حاجتی داری؟ گفتم: آری و شکایت خود را عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانهی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به عرض کردم، آن بزرگوار همچنانکه بر آستانهی نماز ایستاده بود گریست و آنگاه به خداوند عرض کرد: خدایا! تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندادم که او (آن مأمور) به بندگانت ستم کند و بیدرنگ قطعه پوستی در آورد و بعد از نام خدا و آیهای از قرآن نوشت:
...آنگاه که نامهام را خواندی، دست و بالت را جمع کن، تا کسی را بفرستم آنها را از تو تحویل بگیرد... آنگاه نامه را به من داد، ای معاویه سوگند به خداوند که نه آن نامه را بست و نه مهر کرد نامه را به آن مأمور ستمکار دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت...معاویه پس از شنیدن این ماجرا ناگزیر فرمان داد سوده هر چه میخواهد برای او بنویسد و نظر او را تأمین کند.(712)
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
