زندگاني امام علي ، عهدنامه صفین

حارث اعور می‏گوید: پیر مردی را در کوفه دیدم که شدیداً می‏گریست و می‏گفت: صد سال زندگی کردم و فقط در طول این صد سال یک ساعت عدالت دیدم.
حارث می‏گوید به او گفتم چطور و چگونه؟
او گفت: من حجر حمیریم و یهودی بودم از بهر تهیه غذا به کوفه آمدم چون به قبه(975) رسیدم اموالم مفقود شد. من نزد مالک اشتر نخعی رفتم و ماجرای خود را به او گفتم. مالک مرا به نزد امیرالمؤمنین علی (علیه‏السلام) برد. آن حضرت تا مرا دید فرمود: (یا اخا الیهود! علم بلایا و منایا و ما کان و ما یکون)‏نزد ما است، من بگویم برای چه نزد من آمدی یا تو خود می‏گویی؟ گفتم: شما بگویید. حضرت فرمود: جماعت جن مال تو را در قبه ربوده‏اند.
الان از ما چه می‏خواهی ای برادر یهودی، به او عرض کردم: یا علی! اگر تفضل فرمایی و مالم را به من برگردانی مسلمان می‏شوم. پس حضرت مرا با خود به همان محل قبه برد و دو رکعت نماز گذارد و دعایی نمود. پس قرائت نمود یرسل علیکما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران آنگاه فرمود: ای جماعت جن! شما با من بیعت کردید این چه کار زشتی است که مرتکب شدید، من ناگاه دیدم تمامی اموالم حاضر شد و من هم شهادت خود را گفتم و مسلمان شدم و به آن مرد پاک سرشت، پاک خوی، پاک رو، ایمان آوردم، ولی افسوس وقتی وارد کوفه شدم شنید آن خوش خوی خوش روی خوش طینت شهید شده است و گریه‏ام به خاطر از دست دادن آن مرد الهی است.(976)







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در سه شنبه 22 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0