حكايت عارفانه ، بخاطر پدرش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
همه شنیده‏ایم که «حاتم طائی» از مردان سخاوتمند و جوانمرد تاریخ است، او در طائف زندگی می‏کرد و از قبیله «طّیّ» بود، و در حال کفر از دنیا رفت.
او دختری بنام «سفانه» داشت که بانوئی باشخصیت و مهربان و بزرگ‏منش و سخاوتمند بود، این دختر، در جنگ حنین و طائف که در سال هشتم هجرت در سرزمین طائف، بین مسلمین و مشرکان واقع شد، در اسارت سپاه اسلام درآمد.
این دختر با جمال و با کمال را وقتی به مدینه آوردند، هنگامی که رسول اکرم (ص) را دید، درخواست آزادی خود نمود و در ضمن گفتارش عرض کرد:
«من دختر بزرگ خاندانم هستم، پدرم، اسیران را آزاد می‏کرد، به مستمندان کمک می‏نمود، مهمان نواز بود و گرسنگان را سیر می کرد، و افراد اندوهگین را شاد می‏نمود، اطعام می‏کرد، بلند سلام می‏نمود، و هیچ‏گاه درخواست نیاز نیازمندی را رد نمی‏کرد، این مرد، «حاتم طائی» بود و من دختر او هستم». رسول اکرم (ص) فرمود: این صفات، از صفات مؤمنان است، اگر پدرت مسلمان بود، برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می‏کردم.
سپس او را آزاد کرد و احترام شایانی به او نمود و فرمود: «دست از سفانه بردارید، که پدرش مرد کریم و بزرگوار و شریف، و دارای ارزشهای اخلاقی بود.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0