حكايت عارفانه ، برخورد امام سجاد و طاغوت در مکه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام باقر (ع) فرمود: عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) سالی در مراسم حج شرکت کرد، هنگام طواف، شخصی را دید که بدون توجه به شوکت و طمطراق او، با کمال بیاعتنائی به دستگاه سلطنتی عبدالملک، مشغول طواف است، پرسید: «این شخص کیست؟».
گفتند: این شخص علی بن الحسین (امام سجاد علیهالسلام) است.
پس از طواف، عبدالملک دستور داد که امام سجاد (ع) را در کنار مسجدالحرام نزد او ببرند، امام را نزد او حاضر کردند و بین او و امام این گفتگو صورت گرفت:
عبدالملک - من که پدرت حسین (ع) را نکشتم، بنابراین چرا از آمدن به حضور ما خودداری میکنی؟!.
امام قاتل پدرم، دنیای خود را تباه کرد و آخرتش را تباهتر نمود و اگر میخواهی مثل او باشی، خود دانی!
عبدالملک - نه، هرگز، بلکه منظورم این است که تو نزد ما بیائی و در اطراف ما از دنیای ما بهرهمند گردی.
امام - ردایش را به زمین انداخت و روی آن نشست و به خدا عرض کرد: اللهم اره حرمة اولیائه عندک: «خداوندا، احترام دوستان خاص خود در پیشگاهت را آشکار کن».
پس از این دعا، عبدالملک و اطرافیانش دیدند، دامن امام سجاد (ع) پر از دانههای در و مروارید شد، که شعاع برق آنها، چشمهای حاضران را خیره کرد.
آنگاه امام سجاد (ع) به عبدالملک فرمود: «کسی که در پیشگاه پروردگارش دارای این گونه مقام و حرمت است، آیا نیاز به دنیای تو دارد که به اطراف تو برای کسب زرق و برق دنیا بیاید؟!».
به این ترتیب آن امام بزرگوار، درس عزت و شجاعت و توکل و اعتقاد راستین به خدا را به پیروانش آموخت، که تا خدا دارند به اطراف طاغوتیان و دنیاپرستان نروند، و شخصیت معنوی خود را حفظ کنند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
