حكايت عارفانه ، بوسه پیامبر

خانم ایشان تعریف می‏کند که شبی استاد یک مرتبه از خواب پرید و تند تند نفس می‏زد گفتم چه شده است فرمود خواب دیدم که با حضرت امام خمینی نزد رسول الله می‏رویم و من به آقا عرض می‏کنم که ایشان فرزند شما هستند یا رسول الله. بعد پیامبر با حضرت امام معانقه کرد و سپس رو به من کرد و مرا در آغوش گرفتند و لبانش را روی لبانم گذاشت که هنوز گرمی آن را بر لبانم احساس می‏کنم. به گمانم اتفاق بزرگی در زندگی‏ام می‏خواهد رخ دهد سه روز بعد ایشان شهید شدند.
در ضمیر ما نمی‏گنجد به غیر از دوست کس - هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس‏







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0