حكايت عارفانه ، پول حرام به شکل مار
حضرت آیت الله آخوند میفرمود: شبی در خواب دیدم مردی عبا به دوش وارد شد و یک مار در آورد و به جان من انداخت مار از طرف چپ سینه مرا گرفت من در حالی که میترسیدم به آن مرد گفتم: بیا آن مار را بردار. ولی او گفت: پنج تای دیگر دارم میخواهم به جانت بیندازم. گفتم من میترسم بیا این را بردار و با آن پنج تای دیگر ببر و بینداز به جان فلان آقا - اسم یکی از آقایان شهر را بردم - قبول کرد آن مار را برداشت و رفت. فردا صبح وقتی از خانه به قصد مدرسه بیرون آمدم دیدم یک عبا به دوش آمد و سلام کرد (همان مردی بود که در خواب دیده بودم لکن در آن حال، خواب را فراموش کرده بودم) گفتم: اگر فرمایشی دارید به منزل برگردم گفت: لازم نیست همینطور صحبت کنان برویم. در بین راه که میرفتیم پنج تومان در آورد و به من داد که من آن را در جیب بغل سمت چپ گذاشتم. مقداری که راه رفتیم آن مرد گفت: پنج تومان دیگر دارم و میخواهم به شما بدهم من به او گفتم: بیا این پنج تومان که دادی پس بگیر با آن پنج تومان دیگر ببر و به فلان آقا که خیلی وقت است به خدمت او نرسیدهام بدهید. آن مرد قبول کرد و خداحافظی نمود همینکه از او جدا شدم به یاد خواب شب قبل افتادم فهمیدم همین قضیه بود که در خواب دیده بودم و همین مرد بود که مار را به جانم انداخت و بعد هم گفت: پنج تای دیگر دارم و آن آقا را که شب در خواب گفتم مارها را به جان او بینداز همان شخص بود که گفتم: پول را به او بدهید. حدود یک ماه از این قضیه گذشته بود که یک روز در مدرسه در حجره روبروی در ورودی نشسته بودم که دیدم همان مرد عبا بدوش وارد حجره شد و دست در جیب خود برد و پول در آورد که به من بدهد من به یاد خواب آن شب افتاده و بی اختیار فریاد زدم و گفتم: مار است. آن مرد بدون اینکه تعجب کند بنا کرد به عذر خواهی و پسران خود را ملامت کرد و گفت تقصیر من نیست خداوند فرزندانم را چنین و چنان کند تقصیر آنها بود. گفتم: مگر چه شده است؟ گفت من خانهای داشتم که موقع احداث خیابان عباس آباد در مسیر خیابان قرار گرفت و مقدار کمی از آن مانده بود که از آن یک مغازه ساختم. پسران من بی خبر از من آن را به یک مشروب فروش اجاره داده بودند من هر چه فعالیت و تلاش کردم نتوانستم اجاره را فسخ کنم به ناچار بخاطر اینکه اجاره بها با اموالهم مخلوط نشود فکر کردم بهتر است آن پول را به شما بدهم اجاره ماه گذشته ده تومان بود که خدمت شما آوردم و حضرتعالی حواله فرمودید به فلان آقا دادم و گرنه اجاره ماه دوم را به خدمت شما نمیآوردم.
غم دین خور که دنیا غم ندارد - عروس یک شبه ماتم ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
