حكايت عارفانه ، تفریح پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
گاهی پیامبر (ص) می‏خواست تفریحی کرده باشد، و اظهار شادمانی کند، به ابوذر می‏فرمود: «جریان آغاز گرویدن خود به اسلام را برای ما بازگو کن».
ابوذر، سرآغاز گرایش خود به اسلام را چنین بیان می‏کرد: «ما در میان دودمان خود، بتی داشتیم که نامش «نهم» بود، مدتها این بت را پرستش می‏کردیم، روزی من کاسه شیری بر سر آن بت ریختم، همین که از بت غافل شدم، سگی گرسنه از راه رسید و آن شیر را که به بدن بت مالیده شده بود، لیسید، و در پایان، پای خود را بلند نمود و به آن بت ادرار کرد، هماندم نسبت به بت بی علاقه شدم و این اشعار را خطاب به بت گفتم:
الا یا نهم، انی قد بدالی - مدی شرف یبعد منک قربا
رایت الکلب سامک خط جید - فلم یمنع قفاک الیوم کلب‏
«هان ای بت «نهم»، برایم آشکار شد که تو از شرافت و ارزش به دور هستی، و همین باعث دوری من از تو گشت، چرا که دیدم سگی بر تو بالا رفت و تو را لیسید، و سپس بر تو ادرار کرد، و تو امروز نتوانستی خود را از (اهانت) سگ، بازداری، تا بر گردنت، ادرار نکند».
وقتی که همسرم (ام ذر) این سخن را از من شنید، ناراحت شد و به من گفت: لقد اتیت جرما و اتیت عظیما حین هجرت نهما.: «گناه بزرگی، مرتکب شدی که می‏خواهی پرستش «بت نهم» را ترک کنی ».
جریان ادرار کردن سگ را برایش گفتم. او نیز همچون من، از بت متنفر شد و به من گفت:
الا فابغنا ربا کریما - جوادا فی الفضائل یابن وهب
فما من سامه کلب حقیر - فلم یمنع یداه لنا برب
فما عبدالحجارة فهو غاو - رکیک العقل لیس بذی لبیب
ترجمه :
«ای پسر وهب! برای ما خدائی را بجوی که کریم و بزرگوار و بخشنده و با ارزش باشد، آن بتی که سگ پستی بالای او رود و او نتواند آن سگ را از خود باز دارد، خدا نیست، آن کسی که در برابر سنگ، سجده می‏کند و به پرستش آن می‏پردازد، گمراه و بی خرد و نادان است».
پیامبر (ص) به ابوذر فرمود: آری «ام ذر» براستی سخن درست گفت، که جز مردم گمراه و بی خرد در برابر سنگ، سجده نمی‏کنند».
به این ترتیب، ابوذر این خاطره عجیب و شیرین زندگی خود را برای پیامبر(ص) نقل می‏کرد و آنحضرت با لبخند پر معنای خود، یادآور ارزشهای اسلام می‏شد که موجب نجات آنها و سایر مردم از خرافه پرستی گردید. (الاصابه ریاحین الشریعه ج 3 ص 393).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0