حكايت عارفانه ، حکایت یوزاسف و بلوهر

یکی از حکایتهای قدیمی که در کتاب عین الحیاه علامه مجلسی آمده، حکایت یوزاسف و بلوهر است، که خلاصه آن را در اینجا می‏آوریم:
در زمانهای گذشته، پادشاهی بود، غرق در عشرت و شئون مادی دنیا، او آنچنان سرمست امور دنیوی بود که هر کس سخن از آخرت به میان می‏آورد، و یا عبادت خدا می‏کرد، او را می‏کشت و یا شکنجه و عذاب می‏داد.
سالها بر او گذشت ولی دارای فرزندی نمی‏شد، پس از مدنی انتظار، دارای پسری شد و نام او را یوزاسف گذاشت.
یوزاسف وقتی که بزرگ شد، گرایش عجیبی به امور معنوی داشت و درست برعکس پدر، نشانه‏های معنویت در چهره‏اش دیده می‏شد.
پادشاه کاملاً او را سانسور کرده بود، که سخنی از آخرت و خدا و عالم قبر نشنود، تا مبادا تارک دنیا گردد.
ولی با همه سانسور و جدیت و سفارش به محافظین در مورد کنترل یوزاسف از تماس با افراد، او با یکی از دوستانش رابطه برقرار کرد، و بوسیله آن دوست، به همه امور معنوی از حمله بهشت و جهنم و عالم قبر و... مطلع شد.
و پس از مدتی، حکیم پارسا و وارسته‏ای بنام بلوهر در خفا به او راه یافت، و از آنجا که یوزاسف، دارای زمینه و استعداد خوبی در پذیرش امور بلند پایه معنوی بود، بلوهر از فرصت استفاده کرد و تا می‏توانست از امور حکیمانه و معنوی به او آموخت، و با مثالها و حکایات عبرت‏انگیز، روح تشنه او را سیراب کرد، به گونه‏ای که یوزاسف، دست از امور مادی کشید و به راه زاهدان وارسته قدم نهاد، و در این مسیر به پیشرفتهای فوق العاده‏ای نائل گردید و تا آخر عمر در سلک اهل سلوک باقی ماند و از دنیا رفت(167).







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0