حكايت عارفانه ، خاطرهای از جنگ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
رزمندهای نقل میکرد، با دوستم در جبهه نور بر ضد صدامیان کافر در ناحیه جنوب بودم، دوستم بر اثر اصابت تیر (یا ترکش خمپاره) به زمین افتاد و دیدم در حال شهادت قرار گرفت، او را به سوی قبله کشاندم، دیدم اشکی ریخت و گفت: عزیز جان، مرا به سوی کربلا بکشان، صورتش را به جانب کربلا برگرداندم، شنیدم در آن حال که با سوز و گداز روحانی خاصی بود، سه بار گفت: السلام علیک یا اباعبداللّه الحسین، و سپس شهد شهادت نوشید، و گوئی روحش به سوی کربلا رفت و حسین (ع) آمد و او را با خود برد.
تاریخ در جریده عالم به خون نوشت - تاریخ استقامت دیرین گامتان
ای جمع بی کرانه پروانه گان شوق - هرگز مبادا، یکه و تنها امامتان
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
