حكايت عارفانه ، خودکشی و سرنگونی طاغوت‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ذونواس از شاهان جبّار و بسیار ستمگر روزگار است، وی که از نژاد یمن و در دین یهود بود قبل از اسلام می‏زیست و با بهانه‏ای گوناگون، مردم - بخصوص مسیحیان - را می‏کشت، تا آنجا که خندقی پر از آتش کرد و مؤمنان را می‏سوزاند و در یکبار 77 نفر را در میان شعله‏های آتش افکند، حتی به مادری که کودکش در آغوشش بود رحم نکرد، دستور داد او را با کودکش در آتش بیفکنند، مادر می‏خواست اظهار اعتقاد به دین یهود کند تا نجات یابد، کودکش با زبان گویا به او گفت: «مادرم صبر کن ما حق هستیم».
مادر صبر کرد، و در نتیجه، او و کودکش را در میان شعله‏های آتش افکندند...
سالها و ماهها بر عمر این خونریز جبّار گذشت، تا اینکه، شخصی بنام «ارباط» با او جنگید و بر او پیروز شد و سرزمین یمن را تحت سلطه خود آورد.
ذونواس، از ترس دستگیری سوار بر است خود شده و گریخت، و برای اینکه سربازان ارباط به او نرسند، خود را با اسب به دریا زد و در دریا غرق گردید و به این ترتیب، خودکشی نمود.
عمروبن معدی کرب، در اشعاری می‏گوید:
اتو عدنی کانّک ذورعین - با نعم عیشة او ذونواس
و کاین کان قبلک من نعیم - و ملک ثابت فی الناس راسی
ازال الدهر ملکهم فاضحی - ینقل فی اناس من اناس
ترجمه :
«آیا مرا به عذاب و شکنجه خود می‏ترسانی، که گوئی ذورعین (یکی از شاهان جلاد) هستی، در بهترین نعمت و زندگی، یا ذونواس هستی؟! ولی چه بسیار افرادی که غرق در نعمت و عیش و نوش بودند، و سلطنت استوار داشتند، اما روزگار، ملکشان را نابود ساخت، و آن ملک و منال دست به دست، از مردمی به مردم دیگر رسید».
ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن - در برومندی ز رعد و برق و باد اندیشه کن‏
از نسیمی دفتر ایام برهم می‏خورد - از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن‏







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0