حكايت عارفانه ، دلسوزی داود در مورد جوان مستضعف
حضرت داود علیهالسلام از پیامبران بزرگ بود، از امام باقر علیهالسلام نقل شده: جوانی بد قیافه مدتی طولانی، هر روز نزد داود علیهالسلام میآمد و در مجلس او مینشست، و نشستن او در حضور داود علیهالسلام هم به طول میکشید و هم سکوت میکرد، و مدت طولانی، سخن نمیگفت.
روزی عزرائیل ع به مجلس داود علیهالسلام آمد، داود علیهالسلام دید عزرائیل با نظر تند به آن جوان مینگرد، به عزرائیل فرمود:چرا به این جوان با نظر دقیق و تند مینگرد ؟ !.
عزرائیل عرض کرد: از طرف خدا مأموریت روح این جوان هستن، و بعد از هفت روز، این جوان را در همین مکان روح میکنم .
وقتی داود علیهالسلام این موضوع را شنید، دلش به حال آن جوان سوخت، به او فرمود، ای جوان، آیا زن داری ؟ .
او گفت: نه .
داود ع برای یکی از بزرگان بنی اسرائیل (که دارای دختر بود )نامه اس نوشت و در آن نامه سفارش کرد که دخترت را به عقد ازدواج این خوان در آور، سپس نامه را به آن جوان داد و مخارج ازدواج را نیز به او پرداخت و فرمود برو بعد از هفت روز (یعنی روز هشتم )به اینجا بیا.
جوان رفت و ازدواج کرد و پس از هفت روز به منزل داود علیهالسلام امد، داود علیهالسلام پرسید: آیا در این چند روز به تو خوش گذشت ؟ .
جوان عرض کرد: آری، هرگز این گونه از نعمت الهی بهرهمند نشده بودم آن روز که بنا بود عزرائیل به منزل داود علیهالسلام برای قبض روح آن جوان بیاید، نیامد، داود علیهالسلام به او گفت: برو بعد از هفت روز به اینجا بیا، او رفت و بعد از هفت روز آمد، و روز هشتم در منزل داود علیهالسلام بود، ولی باز عزرائیل نیامد، و او به خانهاش رفت و هشت باز این آمد و شد تکرار شد، در هشتمین باز، عزرائیل به خانه داود علیهالسلام آمد؛ در حالی که آن جوان در محضر داود علیهالسلام بود
داود علیهالسلام از عزرائیل پرسید: چرا به وعده عمل نکردی، و چندین هفت روز گذشت و به اینجا نیامدی ؟ !.
عزرائیل گفت: ای داود! خداوند بخاطر رحم و دلسوزس تو نسبت به این جوان، به وی ترحم کرد، و سی سال دیگر بر عمر او افزود (186).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
