حكايت عارفانه ، رضا به رضای خدا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حضرت عیسی علیهالسّلام که بیانگردی از کارهای معمولی او بود، روزی تنها در بیابان عبور میکرد، باران شدیدی بارید، و او را غافلگیر کرد، او به هر طرف میدوید و مینگریست، پناگاه نمیدید که به آنجا برود، در این جست و گریز، ناگهان چشمش به شخصی افتاد که در مکانی مشغول نماز بود، به سوی او روان شد، وقتی به او رسید، آنجا را محل امنی یافت.
پس از آنکه آن شخص از نماز فارغ شد، عیسی (ع) بعد از احوالپرسی، به او فرمود: «بیا با هم دعا کنیم تا باران بایستد».
آن شخص گفت: «ای مرد! چگونه دعا کنیم، با اینکه چهل سال است در اینجا به عبادت مشغولم، تا خدا توبه من را قبول کند، ولی هنوز معلوم نیست که توبهام قبول شده باشد، زیرا از خدا خواستهام، نشانه قبولی توبهام این باشد که پیامبری که پیامبرانش را به اینجا بفرستد.»
عیسی (ع) به او فرمود: «من عیسی پیغمبرم» (بنابراین معلوم میشود که توبه تو قبول شده است).
سپس عیسی (ع) به او فرمود: «تو چه گناه کردهای؟»
او گفت: «روزی تابستان، بیرون آمدم، هوا بسیار گرم بود، گفتم: عجب روز گرمی است (که یک نوع شکایت به خدا است).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
