حكايت عارفانه ، شهادت شامی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
بازماندگان شهدای کربلا را به صورت اسیر وارد مجلس یزید کردند، در این مجلس چشم یک نفر از اهل شام به دختر امام حسین (ع) بنام فاطمه افتاد و با کمال گستاخی به یزید گفت:» این دختر را به عنوان کنیز به من ببخش».
فاطمه به عمهاش (زینب) گفت: «عمّهجان، من یتیم شدهام، آیا کنیز هم بشوم؟».
زینب نه، اعتنائی به این شخص مکن.
شامی به یزید گفت: این کنیزک کیست؟
یزید - این فاطمه، دختر حسین (ع) است، و آن زن هم، زینب دختر علیبن ابیطالب است.
شامی حسین پسر فاطمه زهرا (ع)؟ و علی پسر ابوطالب؟!
یزید آری.
شامی ای یزید، خدا تو را لعنت کند، آیا فرزند پیامبر (ص) را میکشی و خاندانش را اسیر میکنی؟ سوگند به خدا من گمان میکردم اینها از اسیران روم هستند. یزید خشمگین شد و گفت: «سوگند به خدا که تو را نیز به آنها ملحق میکنم».
آنگاه فرمان داد، گردن شامی را زدند و او را به شهادت رساندند.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
