حكايت عارفانه ، عدالت کودک‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حلیمه سعدیه مادر رضاعی پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) گوید: ما در بادیه (اطراف مکّه) زندگی می‏کردیم، قحطی و خشکسالی ما را بر آن داشت که به مکّه برویم و نوزادی را از مردم مکّه بگیریم و شیر بدهیم و در نتیجه معاش زندگی ما تامین گردد.
وارد مکّه شدم، دیدم بانوان بسیاری جلوتر از من برای همین موضوع به مکّه رفته‏اند، از یک بانوی شیرده، تقاضا کردم مرا راهنمائی کند تا من نیز، نوزادی را بیابم و شیر بدهم، او به من گفت: به خانه عبدالمطلب (رئیس مکّه) برو، نوزادی در خانه او هست که نیاز به دایه دارد.
به منزل عبدالمطلب رفتم و آمادگی خود را برای شیر دادن اعلام کردم، عبدالمطلب گفت: «ای زن! من فرزند یتیمی دارم که نامش احمد (صلی اللّه علیه و آله) است».
سرانجام نوزاد را به من داد، او را به آغوش گرفتم که به محل سکونت خود برای شیر دادن ببرم، اولین بار دو چشمش را گشود و به من نگریست، من دیدم از دو دیده‏اش، نور درخشنده‏ای به طرف آسمان تابید.
(جالب اینکه) او از پستان راست من شیر می‏خورد، اصلاً از پستان چپ من شیر نخورد و شیر آن را برای (برادر رضاعی خود) کودک خودم می‏گذاشت و عدالت را رعایت می‏کرد، کودک من (با اینکه کودک بود) به او احترام می‏کرد، و تا او شیر نمی‏خورد، کودک من نیز نمی خورد، و در شیر خوردن از احمد (صلی اللّه علیه و آله) پیشی نمی‏گرفت.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0