حكايت عارفانه ، عدو شود سبب خیر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نام مرحوم محدث خبیر و بزرگ، «شیخ عباس «قمی» صاحب مفاتیح‏الجنان را همه شنیده‏ایم، وی از علمای موفق و وارسته و مخلص بود، و پس از آنکه خود را شناخت، تا آخر عمر، به تحصیل و تدریس و تألیف کتابهای سودمند و مهم پرداخت، تعداد تألیفات او را تا 60 کتاب نوشته‏اند، که بعضی از آنها در چند جلد قطور، چاپ شده است.
او عباس پسر محمد رضا، در قم به سال 1294 هجری قمری متولد شد و در نجف اشرف در سال 1359 هجری قمری (بعد از نصف شب 23 ذی حجه) در سن 65 سالگی از دنیا رفت، و قبر شریفش در ایوان صحن شریف مرقد مطهر حضرت علی (ع) کنار قبر استادش، محدث نوری قرار دارد.
وی در قم پس از کسب علوم مقدماتی، به سال 1316 هجری قمری به سوی نجف اشرف رفت و همواره ملازم استادش حسین بن شیخ محمدتقی نوری (1254 - 1320) معروف به «محدث نوری» بود، و سپس مسافرتهای مختلف به شهرهای ایران و عراق و حجاز نمود، و در همه جا به تألیف و تصنیف، اشتغال داشت و نهضت عظیم علمی و فرهنگی به وجود آورد.
در زمان مرجعیت حضرت آیت‏اللّه العظمی شیخ عبدالکریم حائری ، مؤسس حوزه علمیه قم، چندین سال در قم، از اصحاب و شاگردان این مرجع بزرگ بود، و در آن زمان، علمای برجسته برای تحکیم و گسترش حوزه علمیه قم، از وی خواستند که در قم کنار آیت‏اللّه حائری بماند، که او این دعوت را اجابت کرد اینک در اینجا به این داستان جالب که از امام امت، رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت‏اللّه العظمی خمینی (مدظله العالی ) در رابطه با مرحوم شیخ عباس قمی نقل شده توجه کنید:
زمان حکومت رضاخان پهلوی بود، یعنی زمانی که عمامه‏ها را می‏گرفتند و با شیوه‏های مختلف، برای براندازی روحانیت، فعالیت می‏کردند، حتی از طرف رژیم رضاخانی ، مشهور کرده بودند که آخوندها را سوار ماشین نکنید، تا ماشین پنچر نشود.
از قضای روزگار من و مرحوم شیخ عباس قمی از مشهد سوار بر ماشین اتوبوس و عازم تهران (و قم) بودیم و در یک صندلی کنار هم نشسته بودیم، و اتفاقاً آن ماشین در راه پنچر شد، گفتند پنچر شدن ماشین به خاطر وجود ما دو نفر آخوند است، من را به خاطر اینکه عمامه سیاه بر سر داشتم و سید بودم، احترام کرده و از ماشین پیاده ننمودند، ولی مرحوم شیخ عباس قمی را پیاده کردند.
ماشین ما پس از پنچرگیری حرکت کرد، مرحوم شیخ عباس در بیابان کنار جاده مدتها در انتظار ماشین بسر برد، تا اینکه ماشین جیب که در آن راه، حرکت می‏کرد به سر رسید، و مرحوم شیخ عباس با راننده جیب که تنها در ماشین بود، در این را طولانی به گفتگو پرداخت، در همان آغاز گفتگو، دانست که راننده ارمنی می‏باشد، سخن از مکتب مسیحی و اسلام به میان آمد، و مرحوم شیخ عباس به سؤالهای راننده پاسخ می‏داد، و مطالب عمیق بسیاری به راننده گفت، درنتیجه هنوز راننده به مقصد نرسیده بود، نور اسلام بر قلبش تابید و بدست مرحوم شیخ عباس، قبول اسلام نمود و به حقانیت اسلام، اعتراف کرد.
به این‏ترتیب عدو و دشمنی که شیخ عباس را به عنوان اینکه وجودش باعث پنچر شدن ماشین شده پیاده کرد، سبب خیر گردید، و مقدمه‏ای برای رسیدن ارمنی و سپس اسلام او شد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0