حكايت عارفانه ، گربه و طوطی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
از قصه‏های گذشتگان است: تاجری یک طوطی و یک گربه داشت، و هر دو را خیلی دوست داشت، ولی دلش می‏خواست، این دو نیز با هم دوست باشند و به همدیگر آسیب نرسانند، ولی نمی‏دانست که دوستی بین این دو، ممکن نیست.
او روزی از منزل خارج شد، دید جمعی دور شخصی را گرفته‏اند، نزدیک آنها رفت، دید شخصی می‏گوید: «من جادوگر و فال‏گیر هستم، رمال می‏باشم و چه و چه می‏کنم؟» و کارهای به ظاهر عجیبی را انجام می‏داد.
تاجر نزد او رفت و گفت: من مشکلی دارم، مشکلش را که ایجاد دوستی بین گربه و طوطی باشد بیان کرد.
رمال گفت: این کار از دست من ساخته است، ولی خیلی خرج دارد، تاجر گفت: «هرچه بخواهی، می‏دهم».
رمال گفت: «برو گربه و طوطی را به اینجا بیاور».
تاجر رفت و گربه و طوطی را آورد، و به رمال داد.
رمال گربه و طوطی را به داخل منزل برد و تاجر را ساعتها پشت در انتظار گذاشت، و بعد گربه و طوطی را آورد، و کنار هم نهاد، تاجر دید هر دو آرام هستند و مثل دو دوست صمیی کنار هم هستند و هیچ گونه آسیبی به همدیگر نمی‏رسانند، بسیار خوشحال شد و مزد هنگفتی به رمال داد و طوطی و گربه را به منزل آورد، و آنها را در اطاقی گذاشت، و به بازار به مغازه‏اش رفت.
هنگام غروب وقتی به منزل آمد و به اطاق رفت، ناگهان با منظره بدی روبرو شد، دید که گربه، طوطی را خورده است.
بسیار ناراحت شد، در جستجوی رمال بود، پس از چند روز، رمال را دید و پس از گفتگو، گفت: «هر چه بود گذشته، هر چه پول به تو دادم نوش جانت، فقط به من بگو که تو چه کردی که در آن ساعت که طوطی و گربه را به من دادی، کنار هم بودند و آرام بنظر می‏رسیدند، و گربه آسیبی به طوطی نمی‏رساند؟!».
رمال گفت: از ابلهی تو استفاده کردم، گربه و طوطی را به منزل برده، آنها را درمیان گونی گذاردم، آنقدر آن گونی را به گردش درآوردم که گربه و طوطی، گیچ شدند، و چون گیچ بودند، نمی‏توانستند کاری کنند، و پس از آنکه به خانه‏ات بردی ، و از گی چی بیرون آمدند، گربه، طوطی را خورد.
این مثال را آورده‏اند، که از گیجی بیرون آئیم.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0