حكايت عارفانه ، گله به دوست
حجه السلام دانشمند میفرمودند: شیخ بهائی آن عالم والامقام شبی آب در چراغ روغن سوز ریخت و تا صبح با آن چراغ که بجای روغن در آن آب بود درس خواند صبح که رفت وضو بگیرد یک نسیم صبحگاهی وزید ایشان دست از آب کشید و با خود گفت چقدر سرد است همان لحظه چراغ خاموش شد و ایشان هر کاری کردند دیگر روشن نشد.
چنان پرشد فضای سینه از دوست - که یاد خویش گم شد از ضمیر
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..

موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد كل بازديدها : 669693 نفر
تعداد كل مطالب : 7556 مطلب
ساخت وبلاگ : 15 / 01 / 1394
آپديت : شنبه 25 مهر 1394