حكايت عارفانه ، گوشهای از جنایات منصور
منصور دوانیقی دومین طاغوت عباسی، از ستمگران بی رحم تاریخ است، او با آل علی علیهالسلام به جرم اینکه با دستگاه طاغوتی او مبارزه میکردند، دشمنی سخت داشت، و آنها را دستگیر کرده و با سختترین شکنجهها به شهادت میرساند، به عنوان نمونه:
وقتی که ساختمانهای بغداد را میساخت، دژخیمان خود را مأمور کرده بود تا جدیت در دستگیری آل علی علیهالسلام تلاش کنند، و هر یک از آنها را که دستگیر میکردند، بدستور او در داخل ستونهای ساختمان قرار میدادند، و پایههای ساختمان را بر روی اجساد اینها بنا میکرد.
روزی مأمورین، نوجوانی زیبای روی، از فرزندان امام حسن علیهالسلام را دستگیر کرده و آوردند و او را به بنا تحویل دادند، تا او را در داخل ستون قرار دهد و مأموری را بر و گماشتند تا کاملاً مراقب بناء باشد که در اجرای فرمان، تخلف ننماید.
بناء آن نوجوان را گرفت و داخل ستون گذارد، اما دلش به جان او سوخت، سوراخی در آن ستون باز کرد، تا هوا به آنچه بیاید و آن نوجوان نفس آزاد بکشد و آهسته به آن نوجوان گفت: ناراحت مباش، صبر کن من تو را در نیمههای شب از اینجا نجات میدهم .
نیمههای شب فرا رسید، بناء از خلوت شب استفاده کرد و آن نوجوان را از میان ستون بیرون آورد، و به او گفت: بسیار مراقب باش که خون من و کارگرهای این ساختمان را حفظ کنی، اگر مأمورین منصور بفهمند که من تو را نجات دادهام، من و همه کارگرها را به قبل میرساند و من از ترس اینکه مبادا جد بزرگوارت رسول خدا (ص)در روز قیامت، نسبت به من خشمگین شود، تو را امشب نجات دادم.
سپس بناء، با وسائل بنائی، موی سر آن نوجوان را تراشیده و به او گفت: برو و خودت را پنهان کن تا کسی از حال تو با خبر نشود و دیگر نزد مادرت باز نگرد تا مبادا دستگیر گردی.
آن نوجوان نوجوان آدرس مادرش را به بناء داد و مقداری از موی سرش را به عنوان نشانه صدق، به بناء داد و به او گفت، نزد مادرم برو و این مو را بده و او را از ماجرای نجات من با خبر کن.
بناء طبق آدرس نزدیک منزل مادر آمد، صدای گریه شنید، دانست که مادر آن نوجوان از فراق فرزندش گریه میکند، نزد او رفت و آن مقدار موی سر پسرش را به او داد و او را از جریان نجات فرزندش با خبر کرد(173).
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
