حكايت عارفانه ، مردن به اذان خدا

یکی از شاگردان مرحوم قاضی گوید: من در دلم نسبت به آیت الله قاضی شک کرده بودم روزی خدمت ایشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و کنار دیوار حرکت می‏کرد من که بسیار تعجب کرده بودم آن را به مرحوم قاضی نشان دادم. ایشان نگاهی به مار کرد و گفت: ((مت باذن الله)) مار فوراً در جای خود خشک شد. و آقای قاضی بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم که ببینم آیا واقعا مرده یا سحر و جادو است دیدم آقای قاضی با اسم خدا الممیت آن را قبض روح کرده است. بعد وقتی ایشان را دیدم لبخندی زدند و گفتند: خوب آقا جان امتحان هم کردی، امتحان هم کردی
ما و مجنون همسفر بودیم در سینای عشق - او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره‏ایم‏







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0