حكايت عارفانه ، ناکامی هادی عباسی
هادی عباسی چهارمین خلیفه بنی عباس در حالی که بیست و پنج سال و نیم از عمرش بیشتر نگذشته بود، پس از پدر، به خلافت رسید، و مدت خلافتش یکسال و نیم بود، و در 27 سالگی از دنیا رفت.
او جوانی مغرور بی رحم بود، غرور خلافت و جوانی و ثروت، از هر سو او را احاطه نموده بود، تا آنجا که نقل میکنند: به وزیرش هرثمه بن اعین گفت، تصمیمی گرفتهام دو نقر را سر به نیست کنم، یکی برادرم هارون را و دیگری یحیی برمکی وزیر هارون را، من عهده دار کشتن برادرم میشوم و تو عهده دار کشتن یحیی برمکی باش.
هرثمه پرسید: به چه دلیل این تصمیم را گرفتهای؟!.
هادی گفت: من چون پسر ندارم، برادرم هارون را ولیعهد خود ساختم، ولی اکنون خداوند به من پسری داده است، به هارون میگویم از ولایتعهدی استعفا بده تا پسرم را به عنوان ولیعهدی معرفی کنم، ولی او نمیپذیرد.
و در مورد یحیی برمکی، چون دوست صمیمی هارون است، اگر هارون را بکشیم، او ما را خواهد کشت، بنابر این امشب در فلان ساعت، باید سر از بدن هر دو جدا گردد.
هرثمه هر چه هادی را نصیحت کرد که از تصمیمش منصرف شود، او نپذیرفت.
اتفاقا مادر هادی عباسی، مذاکره او و هرثمه را شنید، و بسیار ناراحت بود که مبادا فرزندش هارون بدست هادی کشته گردد. هرثمه میگوید: به منزل آمدم و شمشیر را اصلاح نموده و آماده ساختم و منتظر فرا رسیدن وقت بودم که بروم و یحیی برمکی را بکشم، ناگهان صدای در به گوشم رسید، در را گشودم، دیدم فرستاده مادر هادی است، به من گفت، فوری بیا که حادثهای رخ داده است، من با شتاب به منزل هادی رفتم، مادر هادی را گریان دیدم، علت را پرسیدم، گفت: من پشت، پرده مذاکره شما را شنیدم، شما که رفتید نزد پسرم هادی رفتم و هر چه التماس کردم که هارون را نکشد نپذیرفت و گفت اگر زیاد اصرار کنی، تو را نیز میکشم، من بناچار به گوشه خلوتی رفتم و گیسوانم را پریشان نمودم و از خدای بزرگ خواستم که رفع گرفتاری کند، سپس سفره غذا پهن شد و بناچار کنار سفره آمدم، ولی بسیار ناراحت بودم، در این هنگام هادی بعد از غذا، مقداری آب آشامید، ناگاه آب در گلویش گره شد و پی در پی سرفه کرد و سپس به زمین افتاد، به بالینش آمدم، فهمیدم که از دنیا رفته است، لذا او را خبر دادم که یحیی را نکشی (154). به این ترتیب، هادی عباسی، ناکام گردید و در جوانی در کنار سفره روح ناپاکش به سوی دوزخ روانه شد.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
