حكايت عارفانه ، نوجوان عاقبت بخیر

نوجوانی بخودی در مدینه همواره به حضور رسول خدا (ص)می‏آمد، بطوری که رابطه‏اش با آنحضرت، خصوصی شده بود، و پیامبر (ص)او را برای پیام رسانی این طرف و آن طرف می‏فرستاد و...
پیامبر (ص)چند روز او را ندید، از اصحاب، احوال او را پرسید، یک گفت: او در بستر مرگ قرار گرفته است و گوئی امروز آخرین روز او در دنیا و اولین روز او در آخرت است.
پیامبر (ص)همراه چند نفر از اصحاب، به خانه او رفت و او را بیهوش دید، وجود مقدس رسول اکرم (ص)مایه برکتبود وقتی که شخصی را صدا می‏زد - هر چند او بیهوش باشد - جواب آنحضرت را می‏داد.
رسول خدا (ص)فرمود: ای فلان !.
نوجوان یهودی، چشمهایش را گشود و عرض کرد: لبیک یا ابا القاسم.
حضرت به او فرمود: به یکتائی خدا و رسولش من از جانب خدا، گواهی بده نوجوان، به پدرش که در کنارش بود نگاه کرد، (و بخاطر رعایت پدرش که یهودی بود )چیزی نگفت:
پیامبر (ص)باز دوم او را به یکتائی خدا و رسالت خود دعوت کرد.
او باز پدر خود را دید و چیزی نگفت.
او به پدرش توجه کرد، پدرش به زبان آمد و گفت: فرزندم، ملاحظه مرا نکن، اختیار با خودت است هر چه می‏خواهی بگو.
در این هنگام، نوجوان گفت:
اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله :
گواهی می‏دهم که معبودی جز خدای بی همتا نیست، و قطعا تو، رسول و فرستاده خدا هستی.
سپس جان به جان آفرین تسلیم نمود.
رسول خدا (ص)به پدرش فرمود: از میان ما بیرون برو، سپس به اصحاب فرمود، بدن آن نوجوان تازه مسلمان را غسل دادند و کفن کردند، و جسدش را به حضور پیامبر (ص)آورده، آنحضرت بر آن نماز خواند، و پس از پایان مراسم نماز و دفن، پیامبر (ص)به خانه خود باز گشت، در حالی که می‏فرمود:
الحمد لله الذی انجابی الیوم نسمه من النار :
حمد و شکر خداوندی را که امروز بوسیله من، انسانی را از آتش دوزخ، نجات داد(232).
خدا را شکر و سپاس بی حد که لطف و عنایت کرد و توفیق را نصیب فرمود، و این کتاب که جلد سوم داستان دوستان است به پایان رسید.
امیر آنکه مورد قبول واقع شده و سازنده و ثمر بخش باشد؛ و ره توشه‏ای برای نگارنده در سرای آخرت گردد.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0