حكايت عارفانه ، نفرین بنده صالح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یکی از جنگهای خانمانسوز که بین مسلمانان رخ داد، جنگ جمل بود، باعث این جنگ تحمیلی طلحه و زبیر (دو نفر از سران اسلام) و عایشه بودند، و بهانه آنها مطالبه خون عثمان بود، با اینکه خودشان جزء تحریک کنندگان قتل عثمان بودند.
این جنگ بسال 36 هجری در بصره واقع شد که منجر به شهادت پنجهزار نفر از سپاه علی (ع) و سیزده هزار نفر از سپاه عایشه گردید.
طلحه و زبیر از کسانی بودند که پس از قتل عثمان، در پیشاپیش جمعیت به حضور علی (ع) آمده و با آنحضرت بیعت کردند، ولی هنوز چند ماه نگذشته بود که دیدند نمیتوانند با وجود امارت علی (ع) دنیای خود را آباد سازند، از این رو بیعت خود را شکستند و جلودار ناکثین (بیعت شکنان) شدند.
حضرت علی (ع) از این دو نفر، دلی پر رنج داشت، چرا که ضربهای که از ناحیه این دو نفر (که نفوذ کاذب در میان مسلمانان داشتند) در آن زمان به اسلام میخورد جبرانناپذیر بود، آنحضرت دست به دعا برداشتند و در مورد این دو نفر نفرین کرد و عرض کرد: «خدایا طلحه را مهلت نده و به عذابت بگیر، و شر زبیر را آنگونه که میخواهی از سر من کوتاه کن».
اینک ببینید چگونه طلحه و زبیر کشته شدند؟:
در جنگ جمل هنگامی که سپاه جمل متلاشی شد، مروان که از سرشناسان آن سپاه بود، گفت: بعد از امروز دیگر ممکن نیست خون عثمان را از طلحه مطالبه کنیم، هماندم او را هدف تیرش قرار داد، تیر به رگ اکحل (رگ چهار اندام) ساق پای طلحه خورد و آن رگ قطع شد، خون مثل فواره از آن بیرون میآمد، از غلامش کمک خواست، غلامش او را سوار قاطری کرد، به غلام گفت: این خونریزی مرا میکشد، جای مناسبی یافتی مرا پیاده کن، سرانجام غلام او را به خانهای از خانههای بصره برد و او هماجا جان سپرد.
به این ترتیب، خود که به عنوان خونخواهی عثمان با سپاه علی (ع) میجنگید، توسط مروان که از سران لشگرش بود، به خاطر همین عنوان، ترور شد و به هلاکت رسید.
اما در مورد زبیر، نصایح علی (ع) باعث شد که زبیر از صف دشمن خارج گردد، (با اینکه وظیفه او این بود که از امام وقت، حضرت علی (ع) حمایت کند) ولی بطور کلی از جنگ، خود را کنار کشید و رفت به سوی بیابانی که معروف به «وادی السباع» بود در آنجا مشغول نماز بود که شخصی بنام عمر و بن جرموز، بطور ناگهانی بر او حمله کرد و او را کشت، و او نیز که آتش افروز جنگ جمل بود در 75 سالگی این گونه به هلاکت رسید.
این جرموز، شمشیر و انگشتر زبیر را به حضور علی (ع) آورد، وقتی چشم علی (ع) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: سیف طال ما جلی الکرب عن وجه رسول الله: «این شمشیر، چه بسیار اندوه را از چهره رسول خدا (ص) برطرف ساخت؟!».
تأسف علی (ع) از این رو بود که چنین شخصی با آن سابقه سلحشوری و دفاع از اسلام، با اینکه پسر عمه پیامبر و علی (ع) بود (زیرا مادرش صفیه، عمه پیامبر (ص) و علی (ع) بود) چرا اینگونه منحرف شد و به هلاکت رسید و با آن آغاز نیک، عاقبت به شر شد؟! - خدایا ما را عاقبت به خیر فرما.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
