حكايت عارفانه ، استقامت عجیب یکی از فدائیان اسلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حجةالسلام نواب صفوی که در 27 دی سال 1334 شمسی به شهادت رسید، برای اعدام انقلابی مزدوران استعمارگر و مهدورالدم، سازمانی تشکیل داد بنام «سازمان فدائیان اسلام»، اعضاء مرکزی این سازمان، عبارت بودند از:1- سیّد حسین امامی 2- خلیل طهماسبی 3- روحانی شیردل سیّد عبدالحسین واحدی 4- محمّد مهدی عبد خدائی 5- مظفرذوالقدر...
یکی از مزدوران استعمار انگلیس «عبدالحسین هژیر» بود، که در سال 1327 چند ماه نخست وزیر محمّدرضا پهلوی شد، ولی نخست وزیری او به علت مخالفت مردم دوامی نیاورد و پس از آن به دستور شاه، وزیر دربار شد، و در همین سمت، به دستور فدائیان اسلام، توسط سیّد حسین امامی، اعدام انقلابی گردید.
سیّد حسین امامی دستگیر و زندانی شد، ارتشبد حسین فردوست از طرف شاه، مأمور شد تا خصوصی با سیّد امامی مذاکره کند و از او بپرسید که چه کسی به او چنین دستوری را داده است؟
ارتشبد فردوست در خاطرات خود چنین می‏نویسد:
«من همان موقع به زندان دژبان رفتم، رئیس دژبان مرا به سلول ضارب (سیّد حسین امامی) برد و در گوش من گفت: «چون ممکن است به شما حمله کند، ما چند نفر پشت در می‏ایستیم».
من وارد سلول شدم دیدم مردی است قوی‏هیکل و سالم، نشسته بود و تسبیح می‏انداخت و دعا می‏خواند، او تا مرا دید به نماز ایستاد، نمی‏دانم چه نمازی بود که فوق‏العاده طولانی شد، حدود سه ربع ساعت در گوشه اطاق روی صندلی نشستم و او اصلاً متوجه من نبود، و مرتب راز و نیاز می‏کرد و به محض اینکه، نمازش تمام می‏شد نماز دیگر را شروع می‏کرد، دیدم که با این وضع نمی‏شود، زمانی که نمازش تمام شد، اشاره کردم و گفتم این کارها را کنار بگذار، من عجله دارم، پذیرفت و روی تخت چوبی نشست و به دیوار تکیه زد و پایش را بالا گذارد و به تسبیح انداختن پرداخت، او پرسید: «چه می‏خواهی؟»
گفتم: مرا می‏شناسی؟
گفت: می‏شناسم تو فردوست دوست شاه هستی.
پرسیدم: چه کسی به شما دستور داد که هژیر را ترور کنی؟ اگر حقیقت را بگوئی، بخشیده و آزاد می‏شوی، و اگر این قول را قبول نداری من خود ضامن شما می‏شوم و می‏آیم اینجا کنار شما می‏نشینم تا شما را آزاد کنند.
جواب داد: البته محمّدرضا می‏تواند این کار را بکند، ولی من صریحاً می‏گویم که «وظیفه شرعی خود را انجام دادم» و از کسی در خواستی ندارم و خوشحالم که وظیفه‏ام را انجام دادم و مجازاتم هر چه باشد که اعدام است - قبول دارم.
پس از گفتگوی دیگر، گفتم: حالا شب است و دیر وقت و ممکن است شما خسته باشید، اگر اجازه دهید فردا مجدداً به دیدار می‏آیم.
او پاسخ داد: «آمدن شما اشکالی ندارد، ولی من همین است، شو مجدداً برخاست و به نماز ایستاد، من برخاستم و بیرون آمدم و جریان را به محمّد رضا گزارش نمودم.
سرانجام در ساعت 2 بعد از نیمه شب، سیّد حسین امامی را با یک گردان دژبان به میدان سپه بردند و به دار زدند.







نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0