حكايت عارفانه ، اقتضای شیر مادر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
الاغ و شتری را که لاغر شده بودند و دیگر توان بارکشی نداشتند، رها کرده بودند، این دو خود را به علف زاری رسانده و مأنوس شدند.
الاغ گفت: خوب است ما در اینجا برادروار زندگی کنیم و از این جای پر آب و علف به جائی نرویم و مخفیانه با هم بسازیم و کسی از حال و روزگار ما با خبر نشود و این علفزار در انحصار ما باشد و کیف کنیم.
شتر گفت: پیشنهاد بسیار خوبی است، اگر شیر مادر بگذارد.
الاغ گفت: شیر مادر چه دخالتی دارد؟
شتر گفت: بی دخالت نیست.
مدتی گذشت و آن دو حیوان، بدون مزاحم از آب و هوا و علف آن علف زار استفاده کرده و هر دو فربه شدند، اتفاقاً کاروانی که درای چند الاغ بودند، از کنار آن علفزار عبور میکردند، کاروانیان برای رفع خستگی چند ساعتی در آنجا ماندند، در همین حال صدای عرعر الاغهای آن کاروان بلند شد، و همین موجب شد که الاغ دوست شتر نیر «عرعر» کرد.
شتر گفت: چرا صدا بلند میکنی، صدای تو باعث میشود که کاروانیان به حال ما مطّلع شده و میآیند و ما را میگیرند و زیر بارهای سنگین خود قرار میدهند.
الاغ گفت: اقتضای شیر مادر است.
همانگونه که شتر حدس زد، کاروانیان به دنبال صدا آمدند و شتر و الاغ فربه را بدون صاحب در بیابان علفزار دیدند و گرفتند و با خود بردند و هر دو را بار کرده و روانه ساختند، کاروان همچنان حرکت میکرد تا به دامنه کوهی رسیدند، الاغ همین که دامنه کوه را نگاه کرد، خود را شل نمود و به زمین انداخت چرا که مدتی کارش بخور و بخواب بود و نمیتوانست بارکشی کند.
کاروانیان وقتی چنین دیدند، تصمیم گرفتند الاغ را بر شتر بار نمایند، شتر با بار سنگین همچنان از دامنه کوه بالا میرفت وقتی که به قلّه کوه رسید بنای رقصیدن کرد.
الاغ به او گفت: ای برادر چه میکنی مگر نمیدانی که در کجا هستیم، و با رقصیدن تو من به دره هولناک کوه میافتم و قطعه قطعه میشوم.
شتر گفت: برادر، این اقتضای شیر مادر است سرانجام الاغ از پشت شتر سقوط کرد و به هلاکت رسید.
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
