حكايت عارفانه ، امام سجاد و آهو
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام باقر(ع) فرمود: من و گروهی در حضور پدرم امام سجاد(ع) بودیم، ناگهان آهوئی از صحزا آمد و در چند قدمی پدرم ایستاد و ناله کرد.
حاضران به پدرم گفتند چه میگوید؟ پدرم فرمود: میگوید: بچهام را فلانی صید کرده، از روز گذشته تا حال شیر نخورده، خواهش میکنم آن را از او گرفته و نزد من بیاور تا به او شیر بدهم.
امام سجاد(ع) شخصی را نزد صیاد فرستاد و به او پیام داد آهو بچه را بیاور، آهو بچه را آورد، آهوی مادر تا بچهاش را دید چند بار دستهایش را به زمین کوبید و آه جانکاه و غمانگیزی کشید و بچهاش را شیر داد.
سپس امام سجاد(ع) از صیاد خواهش کرد که بچه آهو را آزاد کند، صیاد قبول کرد، امام آهو بچه رااز او گرفت و به مادرش بخشید، آهو با همهمه خود سخنی گفت و همراه بچهاش به سوی صحرا رفتند.
حاضران به امام سجاد(ع) گفتند:«آهو چه گفت؟»
امام فرمود: «برای شما در پیشگاه خدا دعا کرد و پاداش نیک از برای شما طلبید.»
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394
سلامـ .... ... ..
